معنی کلمه کمین ساختن در لغت نامه دهخدا
کمین ساختم در پس پشت اوی
نماندم بجز باد در مشت اوی.فردوسی.دمان باز و یوزان بر آهوبره
کمین ساخته بر که و بر دره.فردوسی.که بر شاه ایران کمین ساختی
به پیوستگی در بد انداختی.فردوسی.من کمین سازم گوش به حمله من دارید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 587 ).
کنون گر سپهرم نسازد کمین
بگویم به فرمان شاه زمین.اسدی.گر نتوانید کمین ساختن
این گل از این خم بدر انداختن...نظامی.کمین سازند اگر بی وقت رانی
سر اندازنداگر بی وقت خوانی.نظامی.و رجوع به کمین کردن شود.