کمین دار

معنی کلمه کمین دار در لغت نامه دهخدا

کمین دار. [ ک َ ] ( نف مرکب )کمین ساز. آنکه در کمین نشیند. ( آنندراج ). کمین آور. ( ناظم الاطباء ). کمین کننده. ( فرهنگ فارسی معین ). آن دسته از لشکری که در کمین نشسته است. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به کمین آور و کمین کننده شود.

معنی کلمه کمین دار در فرهنگ فارسی

( صفت ) کمین کننده .

جملاتی از کاربرد کلمه کمین دار

روش کبک دری داری و چشم آهو صید این قسم شکاری به کمین باید کرد»
اگر چه در لب جانبخش انگبین داری ز ناوک مژه صد نیش در کمین داری
ادب بر درش کمترین پرده دار خرد در وثاقش کمین پیشکار
همت زگیر و دار جهان رم‌ کمین خوش است آرایش بلندی دامن به چین خوش است