کمر بست

معنی کلمه کمر بست در لغت نامه دهخدا

کمربست. [ ک َ م َ ب َ ] ( مص مرکب مرخم ، اِ مص مرکب ) کمر بستن. ( فرهنگ فارسی معین ) :
کجا هوش ضحاک بر دست تست
گشاد جهان از کمربست تست.فردوسی.و رجوع به کمربستن شود. || ( اِ مرکب ) محل بستن کمربند. کمرگاه. ( فرهنگ فارسی معین ) : مگر عوج بن عنق که آب زیر کمربست او بود. ( تفسیر ابوالفتوح ج 5 ص 195 ). قتاده گفت از کمربست تا بند پای در بند و قیداند. ( تفسیر ابوالفتوح ج 1 ص 171 ). || قسمی مروارید که گویی او را کمری بر میان است و آن را به عربی مُزَنَّر گویند یعنی زنار بسته. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : و منها [ من الّلاَّلی ] المزنر ویسمی کمربست. ( الجماهر بیرونی ص 126، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به کمر شود.

معنی کلمه کمر بست در فرهنگ فارسی

۱ - کمر بستن ۲ - ( اسم ) محل بستن کمر بند کمر گاه : ( قتاده گفت : از کمر بست تا بند پای در بند و قیدند ) .

جملاتی از کاربرد کلمه کمر بست

مه اندر کمان برد سیمین سپر میان بست جوزا به زرین کمر
چو فارغ شد از غارت فوریان کمر بست بر کین فغفور‌یان
بگشای کمر پیاله بستان آراسته کن تو مجلس ما
ور شه عقل که عالم همگی چاکر اوست جهت خدمت او بست کمر می‌رسدش
گر امیری زان میان بر بست زی میدان کمر داد سر جان هبا شد خون هدر
به زیر تیغ فشردیم پای خود چندان که کوه بست کمر پیش بردباری ما
کمر بست چست و قدم درنهاد نه از راه رسم، از ره اعتقاد
که چون در سپاهان کمر بست شاه رسانید بر چرخ گردان کلاه
چون از برای رزم کمر بست بر میان فرسنگ ها مخالف او در میان کند
جهان خسرو که تا گردون کمر بست کُلَه‌داری چون او بر تخت ننشست