معنی کلمه کله زدن در لغت نامه دهخدا
رسیدند زی آبگیری فراز
زده کله زرّبفت از فراز.اسدی.یکی هودج از ماه زرین سرش
زده کله زرّبفت از برش.اسدی.زده کله بالای شاهانه تخت
نشسته بر آن یوسف نیک بخت.شمسی ( یوسف و زلیخا ).زده کله وتاج گوهرنگار
برآیین درآویخته شاهوار.شمسی ( یوسف وزلیخا ).چون زدی ابر کله بر خورشید
از لطافت شدی چو ابرسفید.نظامی.و رجوع به کله و کله بستن شود.