کش بهک

معنی کلمه کش بهک در لغت نامه دهخدا

کش بهک. [ ک َ ب َ هََ ] ( اِ مرکب ) سپیدی مخالف رنگ پوست که بر تن آدمی پیدا آید و غیر برص است. بهق. ( از زمخشری ) ( یادداشت مؤلف ).

معنی کلمه کش بهک در فرهنگ فارسی

سپیدی مخالف رنگ پوست که بر تن آدمی پیدا آید و غیر برص است . بهق

جملاتی از کاربرد کلمه کش بهک

یکی نامه فرمود خسرو درست چو پیش بهک کرده بود از نخست
فرستد مر او را بهک نزد شاه وگرنه فرستیم بر وی سپاه
بهک شاه چون نامه بر خواند، گفت که با کوش و ضحاک غم باد جفت
بهک را چو آگاه کردند از اوی بپرسید و سوی وی آورد روی
برفتند با نامه و مرد شاه به پیش بهک خسرو نیکخواه
ز کار بهک باز گفت آنچه بود کز آن نامه چون شادمانی فزود
که با شاه ماچین، بهک کرده ام دمار از روانش برآورده ام
برای معالجه بهک و برص بسیار مفید است.
چو دریا ز کوش و سپه گشت پاک بهک را نماند از کسی ترس و باک
گله هرچه کرد از بهک یاد کرد که بر ما و دیهیم بیداد کرد
یکی نامه فرمود نزد بهک ز سر تا به پایان سخن بی نمک