کاه کن
معنی کلمه کاه کن در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه کاه کن
چو خوشه سر بسوی ماه میشد دلی چون خور رخی چون کاه میشد
توئی بر روی این یم یک پر کاه کجا گردی ز قعر بحر آگاه
با اعتماد صابری با عشق کردم کافری در پیش صرصر راستی وزنی نباشد کاه را
گرانی می کند چون تیشه بر من هر پر کاهی ز بس فرسوده گردیده است بنیادی که من دارم
خصوصاً که بر خاطر پادشاه چه کوه اُحُد از گرانی چه کاه
مور صحرای قناعت شو که برگ زندگی گر پر کاهی است، در دامان این صحرا پرست
تن چو کوه من از ماه توست کاه صفت قدِ چو ناژِ من از سروِ توست نالْ مثال
که دید هرگز کوهی زماه گشته چو کاه که دید هرگز ناری زسرو گشته چونال
ز روی زمین تیز بربایدش به چنگال کوهی چو کاه آیدش
حسرت کاهی نباشد باد را کهربایش یاد داد استاد را