کار چون نگار شدن. [ چ ُ ن ِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) ( مص مرکب ) کنایه از رونق و نظام یافتن کار. کار چون زر شدن. ( آنندراج ) : هر کس که بفرمان تو رام است و مسخر از دولت اقبال تو کارش چو نگار است.معزی ( از آنندراج ).
جملاتی از کاربرد کلمه کار چون نگار شد
در اصل کار چون هر دو جهان اوست چه گردی گرد شبهت اصل آن اوست
خرد تواند جستن ز کار چون و چرا که بیخرد به مثل ما درخت بیباریم
اگر دشمن زر بدی دشمنش به آهن شدی کار چون آهنش
مرد گفت اکنون ازین خجلت چه سود؟ کار چون افتاد برخیزیم زود
کار چون کشته درودن بود آن شد دهقان که درین مزرعه جز دانه انصاف نکشت
به عزم کار چون زان سوی رانی ضرورت کار فرما را بدانی
سخا را کار چون زرست با دست سخا ورزش سخن را لفظ پر درست با کلک سخندانش
هر فتح کاسمان نهدش منتهای کار چون بنگری مقدّمه فتح دیگر است
هر شب دلم ز دست خیالت زبون شود تا حال من به عاقبت کار چون شود
گو بکن از ضعف ما اندیشه، ای خصم قوی ناتوانی، کار چون افتد، دم شمشیر ماست