کار به راه برد

معنی کلمه کار به راه برد در لغت نامه دهخدا

کار به راه بردن. [ ب ِ ب ُ دَ ] ( مص مرکب ) کار بساز کردن.( آنندراج ). رجوع به کار بساز کردن شود :
تا نداری از گره سررشته خود را نگاه
کار خود را کی توانی برد چون سوزن براه.( از آنندراج ).

جملاتی از کاربرد کلمه کار به راه برد

که گر امروز گیرم سست این کار به صد سختی شوم فردا گرفتار
دولت وصلت به من بی سر و پا کی رسد کار به بخت اوفتاد تا که بود بختیار
خانهٔ عمر مرا عشق ز بنیاد بکند عشق باشد که چنین کار به بنیاد کند
در جهان کار رخ و قد تو بالا گیرد اگر این کار به صاحب نظران بگذارند
مردم چین عقیده داشتند که هنگام خورشید گرفتگی اژدهایی خورشید را می‌بلعد. در بسیاری از فرهنگ‌ها خورشید گرفتگی بلایی آسمانی پنداشته می‌شده‌است. مردم هند در خلال گرفتگی خود را تا گردن در آب فرومی‌کردند و اعتقاد داشتند که با این کار به خورشید و ماه کمک می‌کنند تا در برابر اژدها از خود دفاع کنند.
ساختمان دفینه در دهه ۵۰ با سفارش مالک خصوصی «نظام عامری» و توسط «کمال کمونه» برگرفته از مکتب معماری «فرانک لوید رایت» طراحی شد تا سوپرمارکتی بزرگ در شمال تهران شود، اما کار به افتتاح آن نرسید و بعد از انقلاب بنیاد مستضعفان مالک آن شد.
نباید کزین جنگ فرجام کار به ما بازماند بد روزگار
من کجا، دسترس قیمت وصل تو کجا ترسم از مفلسی ام کار به سودا نرسد
هیچ گشادی نبود در گره گر نشود کار به آن بند به
چو هیچ کار به اندیشه بر نمی آید چه بر دل اینهمه اندیشه بار باید کرد؟
جاسوسی کار به‌دست آوردن اطلاعات طبقه‌بندی‌شده بدون اجازه و آگاهی صاحب آن است.
یاربْ که تنه کار به دنی نظامْ بو! سریرِ سَلَیْمُونی تنه مَقامْ بو!