چو افتادن

معنی کلمه چو افتادن در لغت نامه دهخدا

چو افتادن. [ چ َ / چُو اُ دَ ] ( مص مرکب ) هو افتادن. مشهور شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ). شایع شدن. نشر شدن خبری بی اساس. بر سر زبانها افتادن.

معنی کلمه چو افتادن در فرهنگ فارسی

هو افتادن ٠ مشهور شدن

جملاتی از کاربرد کلمه چو افتادن

به نظر ما منشاء چنين رويدادى ، افتادن لفظ ابن پيش از ابى عمرو در نسخه هاى ايشان بوده است و از اين رو ابوعمرو پدر كه از امام صادق (ع ) روايت مى كند، همان المتطبب روايت معرفى شده است . در صورتى كه در واقع راوى از امام ، پسر او، يعنى محمد بن ابى عمرو است كه از اصحاب امام صادق (ع ) بوده ، (354) و او، همان گونه كه در ضمن شرح حالش در مجمع الرجال و جامع الرواه به نقل از رجال شيخ آمده ، همان طبيبى است كه شيخ در رجال خود او را چنين معرفى كرده است :
بنابراين آنچه خداوند از ما مى خواهد، نه پيش افتادن است نه پس افتادن ، بلكه همراه بودن و هم فكر و همكار بودن است . (والّذين معهم ...)
پشیمانی ندارد در سخن از پای افتادن به مژگان چون قلم این راه را سر می توان کردن

رباخوار، به كسى تشبيه شده كه شيطان او را خبط كرده است . ((خَبط)) به معناى افتادن و برخاستن و عدم تعادل به هنگام حركت است .

ايـن مـسـاله كـه نـظـام در اهـداف خود جدى است و با هيچ كس شوخى ندارد و در صورت بهخطر افتادن ارزش هاى اسلامى با هر كس ‍ در هر موقعيت قاطعانه برخورد مى نمايد، بايدبه عنوان يك اصل خدشه ناپذير براى تمامى دست اندركاران و مردم تبليغ گردد.
به دنبال وارد شدن برق به ایران و جا افتادن این صنعت بین مردم، در سال ۱۲۸۴، اداره‌ای در شهرداری تهران به نام (ادارهٔ روشنایی معابر) تأسیس شد. این اداره بعدها به (بنگاه برق) تغییر نام داد ولی همچنان زیر نظر شهرداری بود.
سرانجام، من (=گرشاسپ)، تیر و کمان برگرفتم و هفت شبان روز، چونان که باران بارد، تیر می‌انداختم و بر دو بال او می‌زدم، تا بال او سست شد و به زیر افتاد. [وی(=کَمَک)، در هنگام به زیر افتادن نیز]، بسیاری از مردمان را در زیر گرفت و هلاک کرد. من به گرز، منقار وی خُرد کردم، که اگر من آن نکردی، او عالم را خراب کردی و هیچکس بنماندی.
ترک این کردار کن بهر خدای ور نه خواهم زین غم افتادن ز پای
در قفس افتادم و صیاد من آگه نشد داغم از دست بدام افتادن بیجای خویش
پادشاه ديد چاره اى نيست ، و بايد به قول خود وفا كند، و تن به قضا بدهد. گازرچون پادشاه را مهياى ايفاى نقش خود ديد، چوبدستى را بلند كرد و محكم بر گردنپادشاه كوفت . ضربت همان و افتادن وغش كردن پادشاه همان !