چهل اب

معنی کلمه چهل اب در لغت نامه دهخدا

( چهل آب ) چهل آب. [ چ ِ هَِ ]( اِخ ) نام کوهی به فیروزکوه است و رودخانه ( کاری سر ) بابل سر از آنجا سرچشمه میگیرد. ( یادداشت مؤلف ).

معنی کلمه چهل اب در فرهنگ فارسی

( چهل آب ) نام کوهی به فیروز کوه است و رودخانه بابل سر از آنجا سر چشمه میگیرد .

جملاتی از کاربرد کلمه چهل اب

چهل سال از این سان همی راند کار رسیده به کام دل از روزگار
شصت و چهل صد شود این هست فاش گفت تو هم ابلهی آهسته باش
باوّل نطفه‌اش را در رحم کرد چهل روزش نگاهی کرد خود فرد
ابوحفص گفت چهل سال است تا چنان همی دانم که نظر خداوند بمن نظر خشم است و کارهاء من همه دلیل بر این می کند.
این روستا در دهستان چهل‌شهید قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۶۰۲ نفر (۱۷۱خانوار) بوده‌است.
مولايشان ، اندامى پهلوانانه دارد، سينه اى ستبر و بازوان پولادين و ورزيده .(529) يارانش قوت چهل مرد دارند. شيران ميدان رزمند و جانهايشان از خاراسنگ ، محكمتر.(530)
زبان پشه‌ای براساس رسم‌الخطی که در چند دهه اخیر برای آن وضع کرده‌اند، دارای چهل و هفت صدا است که برخی صداهای آن با دیگر زبان‌های شاخه هند و آریایی تفاوت‌های دارد.
مالک دینار چهل سال ببصره بود و هرگز خرما و رطب نخورد تا بمرد و چون وقت رطب بشدی گفتی یا اهل بصره این شکم هیچ نقصان نیست اندر وی، واندر شما هیچ چیز زیادت نیست.
در اين قصه چهل عبرت است كه مجموع آن در هيچ قصه اى به جاى نيست . براى اين وجوهراست كه خداى عزوجل اين قصه را احسن القصص ‍ مى خواند (2)
و ايـضا به سند صحيح از محمّد بن معاويه و محمّد بن ايوب و محمّد بن عثمان عمرى روايتكرده كه همه گفتند حضرت عسكرى عليه السلام پسر خود حضرت صاحب عليه السلام رابه ما نمود و ما در منزل آن حضرت بوديم و چهل نفر بوديم و گفت : اين است امام شما بعداز مـن و خـليفه من بر شما، اطاعت او بنماييد و پراكنده مى شويد بعد از من كه هلاك خواهيدشـد در دين خود و بعد از اين روز او را نخواهيد ديد. پس از خدمت آن حضرت بيرون آمديم وبعد از اندك روزى حضرت عسكرى عليه السلام از دنيا مفارقت نمود.(96)
تن کوش بیدادگر بسته ماند چهل سال جان و دلش خسته ماند
غِلیزان نام استان چهل‌وهشتم کشور الجزایر است.
چهل خویش او را بر آتش نهاد ازان جایگه رفت سوی شغاد
او در جواب گفت : حقيقت اين است كه ما در گذشته اين حد را درباره افراد عادى اجرا مىكرديم ولى در مورد ثروتمندان و اشراف خوددارى مى نموديم ، اين بود كه گناه مزبوردر طبقات مرفه جامعه ما رواج يافت تا اينكه پسر عموى يكى از روساى ما مرتكب اينعمل زشت شد، و طبق معمول از مجازات او صرفنظر كردند، در همين اثنا يك فرد عادىمرتكب اين كار گرديد، هنگامى كه مى خواستند او را سنگباران كنند، خويشان او اعتراضكردند و گفتند: اگر بنا هست اين حكم اجرا بشود بايد در مورد هر دو اجرا بشود به همينجهت ما نشستيم و قانونى سبكتر از قانون سنگسار كردن تصويب نموديم و آن اين بود كهبه هر يك چهل تازيانه بزنيم و روى آنها را سياه كرده و وارونه سوار مركب كنيم و دركوچه و بازار بگردانيم !