پیچ پیچی. ( ص نسبی ) گره درگره. خم اندرخم. شکن برشکن. || کنایه از ناز بسیار و سرکشی معشوق : شاه چون دید پیچ پیچی او چاره گر شد به بدبسیچی او.نظامی.ز پیچ پیچی و شیرینیت عجب نبود که روزگار ز تو شکل نیشکر سازد.مجیر بیلقانی.
معنی کلمه پیچ پیچی در فرهنگ فارسی
۱- پر پیچ و خم بودن پیچ و خم داشتن . ۲-ناز و غمزهادا و اطوارسرکشی ( معشوق ): شاه چون دید پیچ پیچی او ( معشوق ) چاره گر شد ز بد بسیجی او. ( هفت پیکر ) ۲- دندان گردی سختگیری در معامله .
جملاتی از کاربرد کلمه پیچ پیچی
در سپتامبر ۱۹۷۵، یک بمب در محل کار او کار گذاشته شد. چند روز قبل از کودتا در فوریه سال ۱۹۷۶، نیروهای حکومتی خانه او را با یک بمب دیگر منفجر کردند. در پایان سال ۱۹۷۶، هنگام خروج از خانه در صبح زود در حالی که همراه با سه فرزندش و فردی به نام مهندس ادواردو کارافا بودند توسط نیروهای نظامی متوقف شدند و بزرگترین فرزند اولگا در آنزمان ۱۰ سال داشت به اداره پلیس برده شدند، هانسن مصدوم شد به طوریکه باند پیچی شده او را به مکانی در مرکز بازداشتگاه مخفی اداره اطلاعات بردند و پس از ۲۰ روز آزاد شد. دندههای او را شکسته و چشمهایش براثر ضربات یک شوک الکتریکی آسیب دیده بود، با این حال او را در نهایت آزاد کردند.
چرخ گوش تو بپیچاند اگر سر پیچی خون چو آلوده شود، پاک به نشتر گردد
پای نه در وادی غم دامن از عالم بکش تا به کی پیچی سر خود در گریبان چون کشف؟!
این عیب دو دانه یا بلور کوچک، که دارای خواص کریستالوگرافی مختلف در یک ماده چند بلوری میباشند را از یکدیگر جدا میکند یعنی در مواد چند بلوری تعداد زیادی دانه با جهات کریستالی مختلف میباشد که هر یک توسط مرز دانهها از یکدیگر جدا شدهاست که البته این عدم تطابق کریستالوگرافی زاویه و درجات مختلفی دارد و چند نوع دارد که نوع اول بر اثر اختلاف زاویه بین دو کریستال به وجود میآید و فضایی به ضخامت دو تا پنج اتم در بین کریستال خالی میماند و در نوع دوم جهتگیری کریستالها متفاوت است و شامل دو نابجایی پیچی میشود. این عیب نقش مهمی در تعیین خواص فلز، بازی میکنند. به عنوان مثال در دماهای پایین، مرزدانهها به قدر کافی مستحکم هستند و باعث تضعیف فلز نمیشوند.
مسیح پیمبر چنین کرد یاد که پیچد خرد چون به پیچی زداد
کنون آرزو دارم ای پهلوان که پیچی بدین راه ما را عنان
چه پیچی همی خیره در بند آز چودانی که ایدر نمانی دراز
چرا بر خویش پیچی ژنده و دلق چو میبخشند کفش و جامهات خلق
چه نالی چو رعد و چه گریی چو ابر چه گوئی تو چندین چه پیچی چو مار
هنر گر بیاموزی از هر کسی بکوشی و پیچی ز رنجش بسی
ای که از ننگ گرفتاری من می پیچی بنما حلقه دامی که گرفتارم نیست
همین حرفی که آن پیچی ندارد الف بود و الف هیچی ندارد