پیچ زدن

معنی کلمه پیچ زدن در لغت نامه دهخدا

پیچ زدن. [ زَ دَ ] ( مص مرکب ) پیچیدن. چرخیدن. پیچ خوردن. گردیدن. گشتن.
- پیچ زدن دل ( شکم ) ؛ پیدا آمدن دردهای پی درپی در شکم شخص مبتلی به ذوسنطاریا. درد کردن متناوب دل یا شکم یا قسمتی از امعاء در اسهالهای بادرد. خلیدن و تیرکشیدن معده چنانکه در ذوسنطاریا. دل پیچه گرفتن. شکم روش پیدا کردن. ازعاج بطن. اطلاق شکم. ابتلای به پیچش. ابتلای به بیرون روی. پیچ گرفتن.

جملاتی از کاربرد کلمه پیچ زدن

پیچ و تاب طره طرّار را خواهم گشود دست بر آن گیسوی عنبرفشان خواهم زدن
خط مسابقه در ورزش‌های موتوری به مسیری گفته می‌شود که توسط یک راننده در یک پیچ یا گروهی از پیچ‌ها پیموده می‌شود و هدف آن، کمینه کردن زمان دور زدن است.