پس فکندن
معنی کلمه پس فکندن در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه پس فکندن
دستگیری می کند بهر فکندن خلق را نخل از بهر بریدن می نشاند روزگار
سپر فکند فلک پیش آه من صائب علاج دشمن غالب فکندن سپرست
نگون فکندن اعدا و برکشیدن دوست تو را نباشد پروا ، بآسمان فرمای
شغل دگر نداریم جز سر به پا فکندن شمع بساط تسلیم یکگل به چنگ دارد
در ملک خویش رخنه فکندن ز عقل نیست زنهار بسته دار زبان سؤال را
ز مرگ پسر روز او شد چو نیل همی خواست خود را فکندن ز پیل
بزد بر سر مرد تازانه چند فکندن همی خواست گوش سمند
یکی بتیر فکندن بسان ارش نیو یکی بدرع دریدن بسان رستم زر
خوشا با هندوی زلفت فکندن پنجه در پنجه درین سودا دلم صد شاخ گشته شانه را ماند
فکندن با جمالش باز بینی شوی تو از میان و راز بینی