( پرآتش ) پرآتش. [ پ ُ ت َ ] ( ص مرکب ) مملو از آتش. - دل پرآتش ؛ سخت غمگین. سخت اندوهناک : پر از خون شد آن سنبل مشکبوی دلش شد پرآتش پر از آب روی.فردوسی.دلم شد پرآتش ز تیمار اوی که چون بود با گور پیکار اوی.فردوسی.
معنی کلمه پر اتش در فرهنگ فارسی
( پر آتش ) ( صفت ) که بسیار آتش در آن ریخته باشند : منقل پر آتش . یا دل پر آتش . سخت و غمگین و اندوهناک .
جملاتی از کاربرد کلمه پر اتش
آورده اند كه روزى جگر گوشه مصطفى صلى الله عليه و آله - على بن موسى الرضاعليه السلام حاضران را گفت كه امروز على بن ابى حمزد النطاهى وفات كرد و اينساعت وى را دفن كردند. فرشتگان گور، از وى سؤال كردند كه خداى تو كيست ؟ گفت : الله ، گفتند: پيغمبر تو كيست ؟ گفت : محمدرسول الله . گفتند: ولى تو كيست ؟ گفت : على ولى الله . گفتند: بعد از وى كيست ؟ گفتحسن و حسين و زين العابدين و محمد باقر و جعفر صادق و موسى كاظم . گفتند: بعد ازموسى كاظم كيست ؟ فرو ماند. چند كرت (595) سؤال كردند، ندانست . مقمعى (596) آتشين بر سرش زدند. آتش در وى افتاد و گور وىپر آتش شد و تا و تا قيامت پر آتش باشد. تا بدانى كه اگر يكى از اين امامان را)نشناسى چنان باشد كه هيچكدام را نشناخته باشى .
زبان بسوخت ز آه و ز بهر شرح فراق لبم ز جان پر آتش زبانه میطلبد
همه بادش پر آتش ابر بی آب ز دردش آفتاب از مرگ مهتاب
نی ز دود دل پر آتش ما می نالد تو مپندار که از باد هوا می نالد
خلیل ماست خیال نو روز و شب زآنست کش احتراز ز درد دل پر آتش نیست
دلی پر آتش از کین میدمیدند بزلف آن سیمبر را میکشیدند
پس آن قوم كه آيت ابراهيم خواسته بودندى ، به آواز بلند كلمه شهادت بركشيدند ومسلمان شدند و گفتند: يا رسول الله ! ما بيرون مكه به صحرا شديم كه شعله هاى آتشاز زمين بر آمد و از هوا فرود آمد و گرد بر گرد ما همه صحرا پر آتش شد و نزديك بودكه ما بسوزيم . در هوا صورت زنى پيدا شد. سرپوش فرو گذاشت . گفت : اگر نجاتمى طلبيد دست در اينجا زنيد. ما دست در آنجا زديم و ما را از آتش بيرون آورد. خواجه صلىالله عليه و آله گفت : آن دختر من بود، فاطمه ؛ فرداى قيامت دوستان خود را از آتشبيرون آورد. خواجه صلى الله عليه و آله گفت : آن دختر من بود، فاطمه ؛ فرداى قيامتدوستان خود را از آتش دوزخ جدا كند و از اينجاست كه او را فاطمه نام كرده اند. در اينبودند كه آن جماعت كه آيت موسى خواسته بودند، آمدند. ايشان نيز مسلمان شدند.
صدواقعهٔ روزفزون از من خواه صد بادیه پر آتش و خون از من خواه
دلدار چنان مشوش آمد که مپرس هجرانش چنان پر آتش آمد که مپرس
در سینه پر آتش ما داغ شد کباب محتاج روغنیست چراغ کنشت ما
جنگ يمامه و گودال پر آتش آن نمى توانست حكم قاطع خداوند و سنّت محكم نبى اكرم -صلّى اللّه عليه وآله - را نسخ كند. آرى ، اگر تسريع در اجراى آن به مانعى برخوردنمود، بر حاكم شرع واجب است كه آن را در اولين ازمنه امكان ، تنفيذ كند.
زین سینهٔ پر آتش و زین دیدهٔ پر آب دردا ! که گشت قاعدهٔ عمر من خراب
منابع اسلامی دربارهٔ عاقبت مقنع هر کدام داستانی را نقل میکنند و با هم اتفاق نظر ندارند. در منابع آمده که پس از این که محاصره قلعه به درازا کشید محاصره شوندگان دانستند که بالاخره سعید بن حرشی راهی برای رسیدن به داخل قلعه پیدا میکند بنابراین عده بسیاری تسلیم شدند اما هنوز تعداد بسیاری کنار مقنع مانده بودند سعید توانست به باروی بیرونی در دست یابد، در همین زمان مقنع فهمید که پایداری در دژ درونی بیهوده است، پس بر آن شد تا خودکشی کند. در این مورد منابع هر یک داستان مختلفی را نقل میکنند، برخی از منابع نقل کردند که او آتشی بزرگ آماده کرد و اعلام هر کسی که میخواهد با او به بهشت بیاید خود را با او به آتش بیفکند. خانواده او، همسران و نزدیکانش همه این کار را کردند و زمانی که سعید وارد دژ شد قلعه را خالی دید. روایت دیگر منابع آن است که مقنع و همسرانش همگی زهر نوشیده و چون لشکر عباسی به دژ وارد شد پیکر آنها را یافته و پسرش را که زنده بود در سال ۱۶۳ هجری به حلب نزد خلیفه فرستادند. روایت دیگری هم وجود دارد که هر دو این رویدادها را با هم درآمیخته و از زبان یکی از همسران مقنع که زنده مانده بود نقل کرده که مقنع به همسران خود زهر نوشاند و خور را در تنوری پر آتش افکند و میگفت به آسمان میرود تا با فرشتگان برای باز پسگیری دینش بازگردد. تقریباً تمامی منابع مرگ مقنع را در سال ۱۶۳ هجری عنوان کردهاند. گفته شده او تقریباً به مدت ۱۴ سال با خلافت عباسی درگیری داشت و شورش یا نهضت او توانست در این مدت بارها لشکر خلافت عباسی را متفرق کند
شمع باشه نیز خوش خوش میگریست همچو شه جانی پر آتش میگریست
امام شناسى آورده اند كه روزى جگر گوشه مصطفى صلى الله عليه و آله - على بن موسى الرضاعليه السلام حاضران را گفت كه امروز على بن ابى حمزد النطاهى وفات كرد و اينساعت وى را دفن كردند. فرشتگان گور، از وى سؤال كردند كه خداى تو كيست ؟ گفت : الله ، گفتند: پيغمبر تو كيست ؟ گفت : محمدرسول الله . گفتند: ولى تو كيست ؟ گفت : على ولى الله . گفتند: بعد از وى كيست ؟ گفت حسن و حسين و زين العابدين و محمد باقر و جعفر صادق و موسى كاظم . گفتند: بعد از موسى كاظم كيست ؟ فرو ماند. چند كرت (595) سؤال كردند، ندانست . مقمعى (596) آتشين بر سرش زدند. آتش در وى افتاد و گور وى پر آتش شد و تا و تا قيامت پر آتش باشد. تا بدانى كه اگر يكى از اين امامان را)نشناسى چنان باشد كه هيچكدام را نشناخته باشى .