پذیرایی خویش یار
جملاتی از کاربرد کلمه پذیرایی خویش یار
بر عادت خود بزرگواری کردی ما را به وصال خویش یاری کردی
گر سنگدلان زنندتان سنگ با گوهر خویش یار غارید
من ار چه حافظ شهرم جوی نمیارزم مگر تو از کرم خویش یار من باشی
در آن خرجش امیدواری دهم ز گنجینه خویش یاری دهم
جان که چون تو دشمنی را دوستداری میکند دشمن خود را به خون خویش یاری میکند
به کام دل خویش یاری گزیدم که دارد چو یار من امروز یاری؟
تا بلبل خویش یار گفتست مرا با سنگدلان گفت و شنفتست مرا