پخته بر پخته

معنی کلمه پخته بر پخته در لغت نامه دهخدا

پخته برپخته. [ پ ُ ت َ / ت ِ ب َ پ ُ ت َ / ت ِ ] ( اِ مرکب ) مطبوخ. و آن قسمی دیباست که تار و پودش هیچیک خام نباشد. جامه که تار و پود تافته دارد.

معنی کلمه پخته بر پخته در فرهنگ فارسی

( اسم ) دیبایی که تار و پودش هیچیک خام نباشد جامه ای که تار و پود تافته دارد مطبوخ .

جملاتی از کاربرد کلمه پخته بر پخته

برنشین ای آه در دل برنشان این آب چشم سوخته دودی ندارد پخته بر آتش نجوشد
این چو زرین جام او را سیم پخته بر کنار وآن چو زر پخته او را سیم خام اندر میان
تا گلستانشان سوی تو بشکفد میوه‌های پخته بر خود وا کفد
دیدم ز زر پخته برین لوح لاجورد نونی که گفتیی به قلم کرده شد نگار
اقبال به منبر زد رازی که نباید گفت نا پخته برون آمد از خلوت میخانه
گه تفقد تو خام مملکت پخته بر درایت او رای پخته کاران خام