پای کسی را به بند کردن. [ ی ِ ک َ ب ِ ب َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) وی را اسیر و مقید ساختن : مر آن هر دو را پای کرده به بند به زندان فرستاد شاه بلند.فردوسی.
جملاتی از کاربرد کلمه پای کسی را به
برای دیده، بیچاره ای دگر می خواست اگر ز پای کسی روزگار خار کشید
خار مهرش چو برآورد سر از پای کسی رویش از خون جگر چون رخ گل رنگینست
گرفته پای کسی این دو روز عمر به خونم که از لطافتش از کف نگار لرزد و ریزد
بخت سبزی ز خدا همچو حنا می خواهم که بمالم رخ پر خون به کف پای کسی
هر نفس می زنم آتش به جهان از غیرت که مبادا شکند خار تو در پای کسی
سرمه دیده کنم خاک کف پای کسی که نسیم کرمش وقت مرا خوش دارد
هر چه دیدیم ز جایی به ظهور آمده است خار از پای کسی، سرو ز رفتار کسی
برون کن ز پای کسی خار خویش که نتواندت گفتن آزار خویش
هرگز به غرض عشق من آلوده نگردد چشمم به کف پای کسی سوده نگردد
در دیده کشم خاک کف پای کسی را کو خاک کف پای سر کوی تو باشد