پا برجائی

معنی کلمه پا برجائی در لغت نامه دهخدا

پابرجائی. [ ب َ ] ( حامص مرکب ) ثبوت. ثبات. پایداری. استواری. استقامت.

جملاتی از کاربرد کلمه پا برجائی

تا تو برپائی درین کشور نرنجد آشنا تا تو برجائی درین سامان نفرساید غریب
تو چون برجائی او برجاست تا حشر دو بینی کی کند جز چشم احول
مُطَرِّف بن الشِّخیر گفتی چون کسی را حاجتی باشد بمن، برجائی نویسد که مرا کراهیّت آید که اندر روی او اثر ذُلِّ حاجت بینم.