وقوف دار

معنی کلمه وقوف دار در لغت نامه دهخدا

وقوف دار. [ وُ] ( نف مرکب ) وقوف دارنده. باوقوف. اهل وقوف. مطلع.

معنی کلمه وقوف دار در فرهنگ فارسی

(صفت ) باوقوف

جملاتی از کاربرد کلمه وقوف دار

بس که در هر لغتی حسن فصاحت داری هست بر خلق عبارت وقوف احکم

مساءله 1 - براى كليه افراد ناتوان مانند زنان اطفال و پيرمردان و كسانى كه عذرى مانند بيمارى و ترس دارند و همين طور پرستار و يامراقب و كاروان دار جائز است شب عيد بعد از آنكه مقدارى در مشعر وقوف كردند ازآنجا به طرف منى كوچك كنند و بنابراين بر اين چند طايفه وقوف بين الطلوعين واجب نيست .

بر خط و شعر وقوف از وی دور چشم داران حروف از وی کور