هلس پونت
جملاتی از کاربرد کلمه هلس پونت
مگابیز پس از انجام مأموریتهایی که بر دوشش گذاشته شده بود، همراه مردم پایونیا (پیونیهایها) از هلس پونت گذشت و به سارد رفت[ض] و در آنجا به داریوش گفت: «شاها، این چه کاری بود که کردی؟ به هیستیایوس اجازه دادی شهری در تراکیه بنا کند. این شهر در جایی است که جنگل زیاد و معدن نقره دارد. در اطراف این محل یونانیها و خارجیها زیادند. اگر تحت ریاست او این مردم شب و روز کار کنند، باعث جنگ داخلی خواهند شد. برای احتراز از چنین پیشآمدی، به بهانهای او را بخواه و مگذار دیگر بدانجا برگردد».[ط] سخنان مگابیز مورد پسند داریوش قرار گرفت، به همین جهت قاصدی با این پیغام به مورکینوس فرستاد که: «هیستیایوس، داریوش شاه به تو چنین گوید: پس از تفکر، میبینم که کسی بیش از تو دوست من نیست و بیش از تو در کارهای من همراهی ندارد. این نکته را تو با عمل ثابت کردهای، نه با حرف. چون اکنون در تدارک کاری بزرگ هستم، لازم است که نزد من آیی تا طرف شور من واقع شوی». هیستیایوس باور کرد و مستشاری شاه را مقام ارجمندی دانست و نزد داریوش به سارد آمد، و همین که نزد داریوش رفت، شاه به او گفت: من تو را احضار کردم؛ از این جهت که دیدم تو فردی عاقل و نسبت به من صمیمی هستی و گنجی گرانبهاتر از دوست عاقل و صمیمی وجود ندارد. تراکیه و شهری را که میسازی، رها کن، بیا به شوش برویم و در آنجا سر سفرهٔ من رفیق و مستشار من باش. پس از آن، داریوش اوتانس را به جای مگابیز مأمور فتوحات در سواحل و مناطق دریایی کرد و خود با هیستیایوس به شوش رفت.