نشانگان پا بی قراری
جملاتی از کاربرد کلمه نشانگان پا بی قراری
بیتلاش من غم عشق توام در دل نشست گنج را در زیر پا بیجستوجویی یافتم
تپیدن دل بیتاب در طریق طلب مرا ز منت پا بی نیاز ساخته است
بهر زمین که گذارم قدم بسر غلتم خورم ز گردش افلاک پیش پا بی تو
ز دوریی تو اسیرم بکنده زانو مقید است به زنجیر دست و پا بی تو
در وادی عشق پر مکش منّت پا بیگام درین مرحله شو ره پیما
به راه عاشقی پا بیخبر دل در خطر باشد که هر خاری در این وادی به مژگان میزند پهلو
نی سر داند ز پای و نی پای از سر اندر سر و پا بیسر و پا میگردد
نمی نهم به در باغ خلد پا بی تو نمایدم به نظر کام اژدها بی تو
تاب و تب غرور من و ما به سکتهگیر رقص خیال آبله پا بیاصول کن