معنی کلمه نادر مازندرانی در لغت نامه دهخدا
شد صرف مبانی و معانی
آوخ همه عمر و زندگانی
زین حاصل من حروف و اصوات
ز آن واصل من که مات مافات
کردم پی اهل دل تکاپوی
تازان و دوان شدم به هرکوی
یک جوهربی عرض ندیدم
دور از غرض و مرض ندیدم
زاهد که نماز میگزارد
اندرپی آز می گزارد
عابد که عبادتش خصال است
کارش همه وزر یا وبال است
تدریس مدرسان مدرس
تسخیر عوام باشد و بس
از موعظه واعظان منبر
دارند هوای جل استر
مفتی ز فتاوی مخالف
معتل العین بل مضاعف
در دهر به هر که دررسیدم
وز دیده اعتبار دیدم
جز نقش تواش نبود در دل
جز فکر تواش نبود حاصل.