مینُوی، مجتبی (تهران ۱۲۸۲ـ همان جا ۱۳۵۵ش) ادیب، مصحّح، مترجم و عضو پیوستۀ فرهنگستان ادب و هنر (فرهنگستان دوم). از اعضای گروه ربعه بود. دورۀ تحصیلات ابتدایی را در سامره و تهران، تحصیلات متوسطه را در دارالفنون تهران و دارالمعلمین مرکزی و تحصیلات و مطالعات دانشگاهی عالی خود را در کینگز کالج لندن و مدرسۀ مطالعات آسیایی و افریقایی دانشگاه لندن گذراند. خدمات اداری خود را از ۱۳۰۵ تا ۱۳۰۷ش با تندنویسی در مجلس شورای ملی آغاز کرد و بلافاصله رئیس کتابخانۀ ملی شد. در ۱۳۰۹ش، در دفتر فرهنگی سفارت ایران در لندن عضویت یافت و در ۱۳۱۳ش، با همین سِمت، به پاریس رفت. در ۱۳۲۸ش، به دعوت دانشگاه تهران، با سِمت استادی در دانشکده های ادبیات و الهیات به تدریس تاریخ ایران بعد از اسلام پرداخت که تا ۱۳۴۸ش ادامه یافت. از ۱۳۳۱ تا ۱۳۳۲ش ریاست تعلیمات عالیۀ وزارت فرهنگ را به عهده داشت و از ۱۳۳۶ تا ۱۳۴۰ش سِمت رایزنی فرهنگی سفارت ایران در ترکیه با او بود. از ۱۳۵۲ش به عضویت پیوستۀ فرهنگستان ادب و هنر ایران درآمد. آخرین سِمت او تا پایان عمر مسئولیت علمی بنیاد شاهنامه بود. ضمناً در چند دانشگاه مشهور انگلستان و امریکا نیز تدریس کرد و در انجمن ها و مجامع فرهنگی عضویت و مشارکت داشت. از مهم ترین خدمات علمی او بررسی نسخ خطی کتابخانه های ترکیه و تهیۀ عکس و میکروفیلم از آن ها برای کتابخانۀ مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران و کتابخانۀ ملی، و در خارج از کشور تنظیم فهرست برای نسخ خطی فارسی کتابخانۀ چستربیتی در شهر دوبلین (ایرلند) بود. در چندین زمینه از معارف و علوم مربوط به ایران و اسلام کار کرد و در چاپ و تهیۀ خلاصۀ شاهنامه با محمدعلی فروغی همکاری کرد. به جز مقالات تحقیقی او که در احوال ادبا و علما و معرفی کتب نگاشته است و تعداد آن ها از ۱۰۰ درمی گذرد، آثار او را ترجمه و به خصوص تصحیح متون مهم زبان فارسی که به صورتی روشمند و علمی انجام گرفته تشکیل می دهد و از جهات متعدد نمونه و شاخص است. از مجموعۀ مقالات اوست: فردوسی و شعر او؛ قصه ها و افسانه ها؛ نقد حال؛ تاریخ و فرهنگ؛ مینوی بر گسترۀ ادب فارسی؛ پانزده گفتار دربارۀ چند تن از رجال ادب اروپا. از ترجمه های اوست: کشف دو لوح تاریخی همدان (ارنست هرتسفلد)؛ اطلال شهر پارسه (ارنست هرتسفلد). از تصحیحات اوست: کلیله ودمنه (انشای نصرالله منشی)؛ ویس ورامین (اسعد گرگانی)؛ نوروزنامه (خیام)؛ دیوان ناصرخسرو (با همکاری مهدی محقق)؛ نامۀ تنسر (با همکاری محمداسماعیل رضوانی)؛ سیرت جلال الدین مینکبرنی (نسوی).
معنی کلمه مینوی مجتبی در دانشنامه اسلامی
[ویکی نور] مجتبی مینوی، در سال 1282ش، به دنیا آمد. دوران کودکی وی در سامره گذشت. پدرش برای درس فقه و اصول به آن شهر رفته بود و در آنجا از مرحوم ملا محمدتقی شیرازی درس می گرفت. از سه سالگی تا نه سالگی او در آن شهر گذشت و در همان جا به مکتب می رفت و پنج سال و سه ماه بیشتر نداشت که به خواندن قرآن و گلستان و حافظ مشغول شد. پس از بازگشت از سامره، نخست در مدرسه «امانت»، سپس در مدرسه «اسلام» که سید محمد طباطبایی، پدر سید محمدصادق طباطبایی مشروطه طلب معروف، مؤسس آن مدرسه بود و ناظم الاسلام کرمانی، صاحب کتاب تاریخ بیداری ایرانیان، معلم و ناظم آنجا بود مشغول به تحصیل شد. بعد از آن به مدرسه «افتخاریّه» و سپس به دارالفنون رفت. پس از آن، مدتی کوتاه معلم شد و سپس در عدلیه لاهیجان به کار دفترداری پرداخت. در سال 1299ش، وارد دارالمعلمین شد و ضمن تحصیل در دارالمعلمین، به کار تندنویسی در مجلس شورای ملی مشغول شد. پس از آن، وارد خدمت وزارت معارف شد و برای مدت کوتاهی ریاست کتابخانه معارف را برعهده گرفت. وی سپس به پاریس رفت و بعد از آن، عازم لندن شد. در آنجا با علاقه فراوان به یاد گرفتن زبان انگلیسی، گاه پیش اشخاص و مدتی هم در کینگز کالج و مدرسه پلی تکنیک مشغول گردید. وی سپس به تهران آمد و وارد خدمت معارف شد و پنج سال در تهران ماند. این پنج سال، دوره کمال کاروری و کاربری او بود. در همین سال ها بود وی نامه تنسر و نوروزنامه و اطلال شهر پارسه را چاپ کرد و با صادق هدایت کتاب مازیار را نوشت، که تهیه قسمت تاریخی این کتاب با وی بود و صادق قسمت نمایش را تهیه کرد و باز در همین سال ها بود که وی «ویس و رامین» و جلد اول شاهنامه را چاپ کرد و خلاصه شاهنامه را هم با مرحوم فروغی تهیه کرد و شاهنشاهی ساسانیان، اثر کریستن سن، را ترجمه نمود. پس از چاپ این کتاب برای دو ماهی به لندن رفت. در لندن بود که کتاب شاهنشاهی ساسانیان توقیف شد. در تمام ایام جنگ (جهانی دوم)، وی در انگلستان بود و در آنجا کارهای مختلفی را انجام داد، از جمله ترجمه «اعلان»، نوشتن کاتالوگ کتاب های چستربیتی در سه جلد، همکاری با آرثور آپم پوپ و همسرش فیلیس آکرمن در نوشتن کتاب بررسی هنرهای ایران (وی تمام هفتاد و دو مقاله این کتاب را مطالعه کرد و در باره هر موضوع، مطالب و یادداشت هایی از کتب فارسی و عربی فراهم آورد و در اختیارشان گذاشت که همه را ذکر کرده اند، به طوری که بیش از صد و پنجاه بار در این کتاب به وی و تذکراتی که داده است، اشاره شده است).
جملاتی از کاربرد کلمه مینوی مجتبی
به گفته واسیلی بارتلد تپوریها در قسمت جنوب شرقی ولایت سکونت داشتند و در قید اطاعت هخامنشیان درآمده بودند و آماردها مغلوب اسکندر مقدونی و بعد مغلوب اشکانیان شدند و اشکانیان در قرن دوم ق.م. آنها را در حوالی ری سکونت دادند و اراضی سابق آماردها به تپوریها اهدا شد و بطلمیوس در شرح دیلم یعنی قسمت شرقی گیلان در ساحل بحر خزر در آن زمان از تپوریها نام میبرد.به گفته یحیی ذکا در «کاروند کسروی» آوردهاست: آماردان یا ماردان، در زمان لشکر کشی اسکندر مقدونی به ایران، این تیره در مازندران نشیمن میداشتند و آن هنگام هنوز قبایل تپوران به آنجا نیامده بودند. به گفته مجتبی مینوی قوم آمارد و قوم تپوری در سرزمین مازندران میزیستند و تپوریها در ناحیه کوهستانی مازندران و آماردها در ناحیه جلگهای مازندران سکونت داشتند. در سال ۱۷۶ ق. م فرهاد اول اشکانی قوم آمارد را به ناحیه خوار کوچاند و تپوریها تمام ناحیه مازندران را فرو گرفتند و تمام ولایت به اسم ایشان تپورستان نامیده شد.
فعالیتهای بنیاد شامل گردآوری نسخههای شاهنامه و دیگر منابع پژوهشی مرتبط با شاهنامه از سراسر جهان، و ارزیابی آنها بهمنظور تصحیح متن شاهنامه، و مقابله نسخهها و تهیهٔ متن تصحیحشده از بخشهای مختلف شاهنامه توسط پژوهشگران بنیاد بود. داستان رستم و سهراب (انتشار ۱۳۵۲) و داستان فرود به تصحیح مجتبی مینوی، و داستان سیاوش (انتشار ۱۳۶۳) حاصل بخشی از فعالیتهای بنیاد بودهاست. بنیاد شاهنامه یک نشریهٔ پژوهشی تحت عنوان سیمرغ منتشر میکرد.
محمد معین، مجتبی مینوی و محمد قزوینی ارزش و اعتبار تاریخی چهارمقاله را زیر سؤال بردهاند و برای آن بیش از دویست غلط تاریخی برشمردهاند. به اعتقاد معین، نظامی در این کتاب اسامی افراد را با یکدیگر خلط کرده، تقدم تاریخی رویدادها را در نظر نگرفته و در ضبط وقایع، دقت کافی به عمل نیاوردهاست.
مجتبی مینوی دربارهٔ این کتاب میگوید: کتاب کلیله و دمنه از جمله آن مجموعههای دانش و حکمت است که مردمان خردمند قدیم گرد آوردند و «به هرگونه زبان» نوشتند و از برای فرزندان خویش به میراث گذاشتند و در اعصار و قرون متمادی گرامی میداشتند، میخواندند و از آن حکمت عملی و آداب زندگی و زبان میآموختند.
کسانی امثال محمد قزوینی و مجتبی مینوی معتقد بودند که باید قدیمیترین نُسَخ را اصل قرار داد و بهتدریج نسخههای دیگر را با آن مقایسه کرد و در پاورقی آورد؛ ولی شاهنامه چون نسخهٔ اصل ندارد، بنابراین باید تلفیقی کار شود؛ مثل همان کاری که بنده در تصحیح دیوان منوچهری کردهام؛ و کسانی مثل دهخدا و بهار و دیگران که اهلیت این کار را داشتند آن را قبول کردند؛ بنابراین خالقی نمیتوانست یک نسخه را اصل قرار بدهد و بقیه را فرع، برای اینکه نسخه اصلی نداریم.
در سال ۱۹۴۹–۱۹۵۰ میلادی در مؤسسهٔ مطالعات شرقی و آفریقایی لندن، با همکاری والتر برونو هنینگ و مجتبی مینوی سمیناری دربارهٔ متنهای ایران باستان برگزار گردید و یکی از متنهایی که در آن خوانده شد، نامهٔ تنسر چاپ مینوی بود و خود مینوی هم توضیحاتی شفاهی دربارهٔ آن داد. مینوی که خود میخواست نامهٔ تنسر را به زبان انگلیسی نیز ترجمه و انتشار دهد، بهتر آن دید که این ترجمه توسط پژوهندهای انگلیسیزبان انجام گیرد و در نتیجه به خانم مری بویس پیشنهاد داد که او این متن را به انگلیسی ترجمه کند. همچنین پیش از اینکه ترجمهٔ انگلیسی این متن پایان گیرد، خانم هیرثا کیرکترپ مولر نامهٔ تنسر چاپ مینوی را به زبان دانمارکی ترجمه کرد و در سال ۱۹۶۵ میلادی در کپنهاگ به چاپ رساند. ترجمهٔ انگلیسی مری بویس هم، با مقدمهای طولانی و یادداشتهای فراوان در سال ۱۹۶۸ میلادی در رُم انتشار یافت. تازهترین پژوهش دربارهٔ نامهٔ تنسر را شهرام جلیلیان انجام دادهاست و در سال ۱۳۹۶ ه.ش متن نامه را بههمراه پیشگفتاری تاریخی و یادداشتهایی مفصل در اهواز منتشر کرد.
به گفته واسیلی بارتلد تپوریها در قسمت جنوب شرقی ولایت سکونت داشتند و در قید اطاعت هخامنشیان درآمده بودند و آماردها مغلوب اسکندر مقدونی و بعد مغلوب اشکانیان شدند و اشکانیان در قرن دوم ق.م. آنها را در حوالی ری سکونت دادند و اراضی سابق آماردها به تپوریها اهدا شد و بطلمیوس در شرح دیلم یعنی قسمت شرقی گیلان در ساحل بحر خزر در آن زمان از تپوریها نام میبرد. به گفته یحیی ذکا در «کاروند کسروی» آوردهاست: آماردان یا ماردان، در زمان لشکر کشی اسکندر مقدونی به ایران، این تیره در مازندران نشیمن میداشتند و آن هنگام هنوز قبایل تپوران به آنجا نیامده بودند. به گفته مجتبی مینوی قوم آمارد و قوم تپوری در سرزمین مازندران میزیستند و تپوریها در ناحیه کوهستانی مازندران و آماردها در ناحیه جلگهای مازندران سکونت داشتند. در سال ۱۷۶ ق. م فرهاد اول اشکانی قوم آمارد را به ناحیه خوار کوچاند و تپوریها تمام ناحیه مازندران را فرو گرفتند و تمام ولایت به اسم ایشان تپورستان نامیده شد.
غلامحسین یوسفی در توضیحات گلستان (ص ۲۶۴)، در تأیید و تأکید درستیِ این مطلب چنین مینویسد: «اعضای یکدیگرند»: چنین است در همهٔ نسخهها. مجتبی مینوی در پاسخ اظهارنظری مبنی بر ترجیح ضبط «اعضای یک پیکرند» (رک: مجلهٔ یغما، ۱۰/۵۲۴) چنین نوشتهاست: «صحیحِ این شعر سعدی همینطور است (اعضای یکدیگرند)… مضمون از عبارات معروف عصر سعدی بوده و او جملهای را که زبانزد بودهاست به قلم درآوردهاست.» حبیب یغمایی در تأیید نظر مذکور گفتهاست: «در بیست سال قبل که با مرحوم فروغی کلیات سعدی را برای تجدیدچاپ آماده میکردیم، نسخههای بسیار معتبر و قدیم که تاریخ کتابت آنها از ۷۱۷ و ۷۲۴ ه.ق بهبعد بود، در اختیار داشتیم. در همهٔ این نسخهها… قطعهٔ معروفِ «بنیآدم اعضای یکدیگرند» به همین عبارت نوشته شده و تاکنون هیچ نسخهای از قدیم و جدید، خطی و چاپی، به نظرِ اهل ادب نرسیده که به عبارتی جز این باشد.»
تعداد نسخههای خطی قابوس نامه که در حال حاضر شناخته شدهاند، بسیار محدود است. قدیمیترین نسخهٔ خطی که در سال ۶۲۴ هجری (۱۲۲۷ میلادی) نوشته شده است، متعلق به مجموعهٔ فاتح کتابخانهٔ سلیمانیهٔ استانبول است که مجتبی مینوی نخستین بار آن را یافت. نسخههای کهن دیگر در کتابخانهٔ دانشگاه لیدن، کتابخانهٔ بریتانیا، کتابخانهٔ ملی فرانسه و کتابخانهٔ ملک تهران نگهداری میشوند.
به گفته واسیلی بارتلد تپوریها در قسمت جنوب شرقی ولایت سکونت داشتند و در قید اطاعت هخامنشیان درآمده بودند و آماردها مغلوب اسکندر مقدونی و بعد مغلوب اشکانیان شدند و اشکانیان در قرن دوم ق. م. آنها را در حوالی ری سکونت دادند و اراضی سابق آماردها به تپوریها اهدا شد و بطلمیوس در شرح دیلم یعنی قسمت شرقی گیلان در ساحل بحر خزر در آن زمان از تپوریها نام میبرد.به گفته یحیی ذکا در «کاروند کسروی» آوردهاست: آماردان یا ماردان، در زمان لشکر کشی اسکندر مقدونی به ایران، این تیره در مازندران نشیمن میداشتند و آن هنگام هنوز قبایل تپوران به آنجا نیامده بودند. به گفته مجتبی مینوی قوم آمارد و قوم تپوری در سرزمین مازندران میزیستند و تپوریها در ناحیه کوهستانی مازندران و آماردها در ناحیه جلگهای مازندران سکونت داشتند. در سال ۱۷۶ ق. م فرهاد اول اشکانی قوم آمارد را به ناحیه خوار کوچاند و تپوریها تمام ناحیه مازندران را فرو گرفتند و تمام ولایت به اسم ایشان تپورستان نامیده شد. سرزمین لنگا و تنکابن بخشی از سرزمین دو قوم تپوری و آمارد بود.