معنی کلمه مژده انداختن در لغت نامه دهخدا
گل مژده بازآمدنت در چمن انداخت
سلطان صبا پر زر مصریش دهان کرد.سعدی ( غزلیات ).و رجوع به مژده دادن و مژده رساندن شود.
پـسـران يعقوب ديگر از خوشحالى در پوست خود نمى گنجند و سر از پا نمى شناسند،زيـرا اولاً بـا شـنـاخـتـن يوسف ديگر در مصر احساس غربت نمى كنند، بلكه خود را نزديكتـريـن افـراد بـه عـزيـز مـصـر دانـسـته و غرور و عظمتى در آن ها پديد آمده و از اين جهت خيالشان آسوده شده است .ثانياً نويد بينا شدن پدر و دورنماى آينده لذت بخش زندگى و آمـدن بـه مـصـر و در اخـتـيـار گـرفـتن پست هاى حساس و زندگى راحت در شهر، آن ها را سرمست كرده و از نظر گذشته نيز مشمول عفو و بخشش قرار گرفته اند و فكرى جز اين نـدارنـد هـر چه زودتر به كنعان رفته و اين خبر مسرّت بخش را به پدر بدهند و به اوبگويند يوسفى را كه به ما دستور دادى به جست وجويش برويم ، در مهم ترين پست هاى مملكت مصر يافتيم و بنيامين نيز صحيح و سالم در كنارش از بهترين زندگى ها بهره مندبـود. سـپس با انداختن پيراهن يوسف بر صورت پدر او را بينا كرده و خانواده يعقوب رابـه سـوى مـصـر حـركت دهند و شايد در بردن پيراهن و دادن اين مژده بزرگ به پدر بريكديگر سبقت جستند.