منذری عمر بن مسعود

معنی کلمه منذری عمر بن مسعود در دانشنامه اسلامی

[ویکی نور] «شیخ عمر بن مسعود بن منذر بن سنان منذری» از اهالی سلیف می باشد از علماء و فضلاء قرن یازدهم هجری می باشد. او شخصی زاهد و پارسا بوده که در علم طب نیز تخصص قابل توجهی داشته است. او در علم فلک و ریاضیات نیز مانند فقه و ادبیات متخصص بوده و آثاری را در این زمینه ها تألیف کرده است. او شاگرد و ملازم شیخ سالم بن عبدالله بن خلف آل ابوسعیدی بوده و در سال 1160ق از دنیا رفته و طبق وصیت خودش در قبرستان شهر سلیف به خاک سپرده شده است.
کشف الاسرار المخفیة فی علم الاجرام السماویة و الرقوم الحرفیة.
کشف الأسرار المخفیة فی علم الأجرام السماویة و الرقوم الحرفیة / نوع اثر: کتاب / نقش: نویسنده

جملاتی از کاربرد کلمه منذری عمر بن مسعود

ابوبكر، عمر، عثمان ، بعد معاويه ، بعد يزيد، بعد عبدالملك ، بعد وليد بن سليمان ،بعد عمر بن عبدالعزيز، بعد يزيد، بعد هشام كه اينها ده تن مى شوند. پس از ايشانوليد بن يزيد بن عبدالملك فاسق است . ليكن اين راه اصولا ممكن نيست كه موردقبول واقع شود؛ زيرا بدين ترتيب لازم مى آيد كه على و فرزندش حسن را از اين دوازدهتن خارج سازيم . و اين خلاف روايتى مى باشد كه (سفيه ) از پيامبرنقل كرده است كه : خلافت پس از من سى سال است ، بعد از آن پادشاهى گزنده خواهدبود.) (357)
وقتى سخنان رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله ) به اينجا رسيد شخصى پرسيد يارسول اللّه پس خاصيت اعمال چيست ؟ حضرت فرمود: هر قومى براى سرمنزل مقصودش عمل مى كند عمر بن خطاب وقتى اين را شنيد گفت :حال كه مطلب چنين است براى آن منزل تلاش مى كنيم .

و امـا حـمـزة المـخـتـلس بـن عـبـيـداللّه الا عـرج پـس اعـقـاب او قـليـل اسـت ، و از اعقاب او است حسين بن محمدبن حمزة المختلس معروف به ( حرون )كـه بعد از ايام يحيى بن عمر بن يحيى بن الحسين بن زيد بن الا مام زين العابدين عليهالسـلام كـه گـذشـت ذكـر او، در سـنـه دويست و پنجاه و يك در كوفه خروج كرد. مستعين ،مزاحم بن خاقان را با لشكرى عظيم به حرب او فرستاد، چون عباسيين به كوفه نزديك شـدنـد حـسـيـن از راه ديـگر از كوفه بيرون شد و به سامراء رفت و با متعزّباللّه بيعتكـرد، و ايـن در ايـامـى بـود كـه مـستعين باللّه در بغداد بود و مردم سامراء با متعزّ باللّه بيعت كرده بودند، و مدتى بر اين منوال بر حسين گذشت ديگرباره اراده خروج كرد، او رابـگرفتند و در محبس افكندند و تا سال دويست و شصت و هشت در زندان بود معتمد او را رهاكـرد ديـگر باره در كوفه خروج كرد، در سنه دويست و شصت و نه او را بگرفتند و به نـزد ( موفق ) بردند، امر كرد او را در واسط حبس كردند و چندى در زندان بود تاوفات كرد.

امام حسين عليه السلام به عمر بن سعد فرمود: بعد از من از گندم عراق زياد نخواهى خورد و چنين شد

ارزش عبادت ضربه على در جنگ خندق كه بر عمر بن عبدود وارد كرد از عبادت جن و انسبالاتر است .
تبريك گويى ولايت در غدير كه به فرمان حضرت رسالت بود و آن بيعت ياد شده وشادمانى رسول اكرم (ص ) كه فرمود: الحمد لله الذى فضلنا على جميع العالمين ، ونزول آيه قرآن كه به صراحت ، اين روز را روزاكمال دين و اتمام نعمت و خشنودى پروردگار به واقعه آن روز دانسته است ، رمز عيدبودن غدير است . اين نكته را حتى طارق بن شهاب مسيحى كه در مجلس ‍ عمر بن خطابحضور داشت فهميده بود، كه گفت : اگر اين آيه (14)در ميان مانازل شده بود، روز نزول آيه را عيد مى گرفتيم (15) و هيچ يك از حاضران حرف اورا رد نكردند و عمر نيز سخنى گفت كه به نوعى پذيرش حرف او بود. و اين پس ازنزول آيه تبليغ (16) بود كه متضمن نوعى تهديد بود كه پيامبر، به خاطر پرهيز وبيم از پيامدهاى ابلاغ آن پيام آشكار از طرف امت ، تاخير در رساندن پيام الهى نكند.
موعظه خصوصى و تذكر خيرخواهانه عمر بن عبدالعزيز در مسلمه اثر گذارد، بعيب خودمتوجه گرديد، از خليفه سپاسگزارى و تشكر نمود و با فكرتحول يافته بمنزل خويش بازگشت .(64)
وی این مراسم را به یک نمایشنامه خنده‌آور تشبیه می‌کند و هدف از اجرای این مراسم توسط شیعیان را، تحقیر اهل سنت به وسیله توهین به عمر بن خطاب و ابی‌بکر می‌داند.

از (جامع ترمذى )(343) و (فضائل سمعانى )(344)نقل شده كه امّ سلمه پيغمبر خدا6 را در خواب ديد كه خاك بر سر مبارك خود ريخته ،عرضه داشت كه اين چه حالت است ؟ فرمود: از كربلا مى آيم ! و در جاى ديگر است كه آن حضرت گرد آلود بود و فرمود: از دفن حسين فارغ شدم (345). و معروف است كه اجساد طاهره سه روز غير مدفون در زمين باقى ماندند. و از بعضى كتب نقل شده كه يك روز بعد از عاشورا دفن شدند، و اين بعيد است ؛ زيرا كه عمر بن سعد روز يازدهم در كربلا بودند براى دفن اجساد خبيثه لشكر خود. و اهل غاضريّه شب عاشورا از نواحى فرات كوچ كردند از خوف عمر سعد و به حسب اعتباربه اين زودى جرئت معاودت ننمايند.

و در الدرالمنثور است كه ابن ابى حاتم و ابن مردويه ، از سليم بن عامر، روايت كرده كه گفت : عمر بن خطاب گفت ، عجب است اين رؤ ياها كه آدمى مى بيند، انسان به خواب مى رود و چـيزهايى مى بيند كه تا آن ساعت اصلا به ذهنش خطور نكرده و چون بيدار مى شود عين آن را مـى بيند. و شخص ديگر رؤ يايى مى بيند كه در بيدارى هيچ اثرى از آن پيدا نمى شود.