ممتاز گرجی

معنی کلمه ممتاز گرجی در لغت نامه دهخدا

ممتاز گرجی. [ م ُ زِ گ ُ ] ( اِخ ) فضل علی بیک شاعر. نواده اصلان بیک از رجال دوره شاه سلیمان صفوی است. از اوست :
تا گرمی رخسار ترا دید نگاهم
در چشم ترم چون مژه خشکید نگاهم
از دیده برون یکسر مژگان ننهد پای
تا گشت ز دیدار تو نومید نگاهم.
( از تذکره نصرآبادی ص 45 و تذکره صبح گلشن ص 452 و قاموس الاعلام ترکی و فرهنگ سخنوران ).

جملاتی از کاربرد کلمه ممتاز گرجی

هر دو خود را انقلاب ممتاز کردند. ارامنه گیلان نقش مهمی در انقلاب مشروطه ایفا کردند و برای احیای مجلس سرباز فرستادند. گروه‌های گرجی عازم رشت ابتدا به باکو و سپس با اوراق جعلی از طریق دریا به گیلان سفر کردند و توسط انقلابیون محلی مخفیانه در خانه ای امن جا داده شدند.