مریض دار

معنی کلمه مریض دار در لغت نامه دهخدا

مریض دار. [ م َ ] ( نف مرکب ) مریض دارنده. آنکه مریض و بیمار دارد. بیماردار. پرستار.

معنی کلمه مریض دار در فرهنگ فارسی

مریض دارنده

جملاتی از کاربرد کلمه مریض دار

مازارن فردی لئیم بود به طوری که فشار مالیاتها در زمان وی بازرگانی فرانسه را دچار رکود کرد. وی حتی پس از بلوغ لوئی چهاردهم قدرت خود در فرانسه را حفظ کرد و تا زمان مرگ زمام دار فرانسه بود. مازران فردی ثروت اندوز بود و ثروتش پس از وی نزد خانواده‌اش در ایتالیا باقی‌ماند. وی در ۱۶۶۱ پس از مدتی مریضی درگذشت و با مرگ وی خورشید لوئی چهاردهم و کولبر طلوع کرد.
یکی از امراض ویروسی است که در سراسر افغانستان وجود دارد. مریضی چیچک حالت بسیار خفیف ولی خیلی ساری می‌باشد که ناشی از ویروس که سبب بخار خارش دار می‌شود، بمیان می‌آید. این مرض دارای واکسن و وقایه می‌باشد. در بعضی افراد که مصاب به چیچک می‌باشند پس از جور شدن داغ‌های چیچک تا اخیر عمر در روی و بدن او باقی می‌ماند که به نام چیچکی یا قولطه یاد می‌شوند. چیچک اکثراً در اطفال زیر سنین ۱۰ سال معمول بوده، با آن هم افراد دارای سنین مختلف می‌تواند به آن مصاب گردد. مصاب شدن به چیچک اکثراً در فصل‌های بهار و زمستان به‌خصوص بین ماه‌های مارس و می اتفاق می‌افتد. چیچک اکثراً طی دو هفته خود بخود مداوا می‌شود.
مریض عشق را لابد طبیبی چون تو بایستی که داری شربتی در خور از آن عتاب خندانش