مردم خصال

معنی کلمه مردم خصال در لغت نامه دهخدا

مردم خصال. [ م َ دُ خ ِ ] ( ص مرکب ) کسی که در وی صفات انسانیت و مردمی باشد. ( ناظم الاطباء ). مردم خوی. آدمی خوی. آدمی سیرت. نیکو خصال.

معنی کلمه مردم خصال در فرهنگ فارسی

کسی که در وی صفات انسانیت باشد

جملاتی از کاربرد کلمه مردم خصال

ماجرای شورش این قهرمان غاصب تاج و تخت و کش‌وقوس‌های زندگی و اعمال او از همان زمان‌ها طی داستان رمان‌مانند بهرام چوبین و به صورت روایت‌هایی شیرین و جذاب به خوئتای‌نامگ‌ها راه یافته است. سرگذشت پر فراز و نشیب بهرام در اذهان عمومی ایرانیان تأثیر پررنگی از خود به جا گذاشته بود و بسیاری از مردم، با وجود ناموفق بودن او در امر سلطنت، شیفته‌اش بودند و ترانه‌هایی به یاد او می‌سرودند و قصه‌هایی می‌ساختند که به زبان‌های فارسی و عربی تا زمان ما باقی مانده است، از جمله افسانهٔ شیرینی که به زبان پهلوی در افواه عموم شکل گرفته و مضمون آن را نویسندگان عرب دورهٔ اسلامی (طبری، دینوری و بلعمی) و برخی افراد دیگر، مخصوصاً فردوسی در آثار خود آورده‌اند. کریستن‌سن در این باره می‌گوید: «مؤلف گمنام این روایت توانسته سرگذشت آن سردار بزرگ ناکام را با بیانی کافی مجسم کند. بنا به قول او، بهرام نه تنها در لشکرستانی از قهرمانان مشهور به‌شمار می‌آمده؛ بلکه در خصال مردانه و اطوار شایسته دارای مقامی عالی بوده است». همو در همان‌جا می‌نویسد: «نولدکه اول کسی است که توجه را نسبت به این افسانه جلب کرده است. [ل] در رساله‌ای که به دانمارکی نوشته‌ام،[م] نکات عمدهٔ این افسانه را مجدداً تنظیم کرده‌ام».