مانده گشته

معنی کلمه مانده گشته در لغت نامه دهخدا

مانده گشته. [ دَ / دِ گ َ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) خسته شده. کوفته شده : ملک بی خویشتن تا سحرگاه ساقی [ گری ] همی کرد و پس دستوری دادندش گفت این اندر خواب می بینم ، برفت مانده گشته و بخفت همچنان با موزه. ( مجمل التواریخ ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به مانده گشتن و مانده گردیدن شود.

معنی کلمه مانده گشته در فرهنگ فارسی

خسته شده کوفته شده

جملاتی از کاربرد کلمه مانده گشته

زو مرغ باز مانده و زو میغ در حیا زو باد آب گشته و زو برق شرمسار
فلک از شور عشقت گشته گردان دلش از تف تو مانده است گریان
دژم گشته ز رویش روی لاله خجل مانده ز چشمش چشم عبهر
به جوی آب درش آب رنگ مانده سراب به روی خاک برش خاره گشته خاکستر
گشته ز دست او بعطا نام دار جود مانده زخصم او بوغا یادگار اسب
مانده نهاد کرم بجود تو باقی گشته نشان ستم بعدل تو زایل
همه یاران سفری گشته و من مانده بجا خرم آن روز که گوئی سفری گشت رقیب
گشته بر را ظهورت، حلقه چشمی فلک مانده چون دست دعا بر آسمان سطح زمین
فتاده دور ز خاصان بارگاه ازل اسیر خاک ابد گشته در بلا مانده
سواری گرم قتلم گشته و من منفعل مانده که گیتی سوز برقی بر گیاهی می‌زند خود را