مار نه سر. [ رِ ن ُه ْ س َ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از نه فلک است. ( برهان ). کنایه از فلک به لحاظ آنکه مجموع فلک نه طبق است. ( غیاث ) ( آنندراج ). یعنی فلک. ( فرهنگ رشیدی ) : برو ترک این دار ششدر بگوی بیا دست از این مار نه سر بشوی.خواجو.
جملاتی از کاربرد کلمه مار نه سر
جا دههندهی جهم جه موغاک خاک بهر ئارندهی مار نه دوش ضهححاک
چون زهر مدار روی اگر مار نهای این نقش بخوان چو نقش دیوار نهای
کشد نقاش شکل عقرب و مار نه کلک اوست شر نه رنگ و طومار
خاک توام سایهوار سایه ز من در مدزد نار نهام برمجوش، مار نهام در مرم
تا مار نه چون رمح بود شهد نه چون صبر تا باز نه چون جغد بود مهر نه چون کین
میر کز حرص و ظلم دارد تیر خوان مر او را تو مور و مار نه میر
آب بقا به خضر و زر و لعل را به کان دور جهان به اهلش و گنجش به مار نه
به سر زلف تو آنانکه دلی باخته اند مهره را در دهن مار نهان می دارند
می خزد بر سینه همچون مار نه دست و نه پای وانگهی مانند کژدم دم برآورده به سر