لایی لایی

معنی کلمه لایی لایی در لغت نامه دهخدا

لایی لایی. ( اِ ) لای لای. لالائی. رجوع به لالائی شود.

جملاتی از کاربرد کلمه لایی لایی

با جود تو کش هر دو جهان صورت لایی است نشنیده کسی از دهن آز، نعم را
مقیم‌ کنج خرابات زحمتیم همه گمان مبر که برون افتد از خمش لایی
من کزین نهرم کف لایی کرامت کرده‌اند گر خطا کردم نزیبد بر عذار عفو چین
همان بو شکفتش همان بو بکشتش به یک نفخه حشری به یک نفخه لایی
خامش کن اگر تو را از خمشان خبر بدی وقت کلام لاییی وقت سکوت هستیی
ز حد گذشت فراق رخت بیا ورنی دوتا کنم ز غم تو قبای یک لایی
تمنایی نمی‌دانم‌، تو لایی نمی‌فهمم جبین ناله‌ای بر آستان درد می‌مالم
وان نیز ز دست برد هجران در پای فتاد چند لایی
به قرب منزل الا کجا رسی؟ که هنوز به صد هزار منازل ازین سوی لایی
هنوز آب‌صفت پای‌بستهٔ لایی گمان مبر که محل صفای الایی