معنی کلمه قوامی رازی در لغت نامه دهخدا
مکن خضاب که پیری نهان نشاید کرد
برون پرده چنین باش کز درون حجاب
چو نور روز به از ظلمت شب است یقین
تو صبح شیب چرا شام میکنی بخضاب
بهوش باش که دمساز یار توست خرد
قدح مگیر که غماز راز توست شراب.
کمر بطاعت حق بند اگر چه سخت دلی
که در پرستش معبود کوه را کمر است
مباش غره به بستان بیزوال بهشت
از آن بترس که زندان جاودان سقر است.( مجمع الفصحاء ج 1 صص 476 - 477 ).