قسم به ستارگان

معنی کلمه قسم به ستارگان در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] قسم به ستارگان به یکی از موارد قسم در قرآن اطلاق می شود.
قرآن کریم در چهار آیه به «ستارگان» سوگند یاد کرده است:
← مورد اول
۱. ↑ تکویر/سوره۸۱، آیه۱۵ - ۱۶.
فرهنگ نامه علوم قرآنی، برگرفته از مقاله«قسم به ستارگان».
...

جملاتی از کاربرد کلمه قسم به ستارگان

سوگند یا در زبان عربی قَسَم، اقرار و اعترافی را گویند که شخص از روی شرف و ناموس خود می‌کند و خدا یا بزرگی را شاهد گیرد. سوگند اصالتاً واژه‌ای اوستایی است به معنای ماده دارای گوگرد که در گذشته به هنگام ادای سوگند می‌خوردند. در اوستا «ونت سوکنتا» (گوگردمند)، دارای گوگرد است. تعبیر پارسی «سوگند خوردن» از همین‌جا برمی‌آید. قسم به خدا خوردن همان سوگند است.
راوى گويد: قسم به خداى ، كه چون دعا بفرمود، در ساعت آن قصر ويران شد و منهدمگرديد و آتشى در آن افتاد و همى بسوخت تا آنكه نشاين از او نماند و يكسره خاكسترگرديد، و هم در آن حال بادى بوزيد و خاكسترش را پراكنده ساخت ، چندانكه اثرى از اوبر جاى نماند، گويا هرگز علامتى و عمارتى و اهلى نبوده است !
فرستاده امام (ع ) قدم به چادر عبيدالله نهاد و گفت : اين حسين بن على است كه تو را مى خواند و گفته است كه به چادرش درآيى . عبيدالله ، استرجاع كرد و گفت : به خدا سوگند كه من از كوفه بيرون نيامدم ، مگر اينكه نمى خواستم شاهد ورود حسين به آنجا باشم . و قسم به خدا كه نه مى خواهم حسين را ببيند، و نه من حسين را!
فرمود: قسم به آن خدايى كه دانه را شكافت و مخلوقات را از نيستى پديد آورد، به شمانشان خواهم داد چيزى راكه خود مى بينم و مى شنوانم چيزى را كه خود مى شنوم ، طولىنكشيد ناگهان پيرمردى بلند قد و باهيبت ، در حالى كه دو چشم طولانى داشت ، ظاهر شد.عرض كرد: (السلام عليك ) يا امير المومنين و رحمه الله و بركاته ! آن حضرتفرمود:اى ملعون ! از كجا آمده اى و به كجا مى روى ؟ عرض كرد: از پيش مردم آمدم و بهسوى مردم مى روم . فرمود: تو، پيرمرد بدى هستى .
عمر برخاست و گفت : اى رسول خدا! به خدا قسم كه قريش با همه عزت و بزرگيش بهتو رو آورده است و به خدا قسم از آن روز كه آنها عزت و شرف يافته اند، روىسرافكندگى و خوارى به خود نديده اند، و از آن زمان كه به خيره سرى راه طغيان و كفرپيش گرفته اند، ايمان نياورده و تسليم حق نشده اند. قسم به خدا كه بزرگان قريشهرگز به تو سر فرود نمى آوردند و از مركب عزت و غرور پايين نخواهند آمد و با توبسختى مى جنگند. پس ‍ پيشاپيش براى چنان پيكارى خود را آماده كن . و سپاهى در خورنبرد با ايشان بسيج نما.
ارزش و اعتبار سوگند و قسم به خداوند، به نيت و قصد كسى كه سوگند مى خوردمربوط است مگر در مواردى كه سوگنددهنده ، قاضى و داور شرعى و يا نماينده و نائب اوباشد كه درباره دعوى و محاكمه اى ، فردى را وادار به سوگند نمايد. در اين صورتبايد قسم او بر حسب قصد و نيت قاضى و يا جانشين و نماينده او انجام گيرد كه از اودرخواست سوگند كرده اند.
مرد زبيرى شروع بقسم خوردن كرد كه : قسم به پروردگارى كه طالب حق و غالباست بر همه نيروهاى جهان ...
اى فرزندان اميه ! همانطورى كه بچه هاى كوچه با توپ ، بازى مى كنند، شما هم باخلافت بازى كنيد و دست به دست بگردانيد. قسم به آنكه ابوسفيان به او قسم مىخورد! نه عذابى ، نه حسابى ، نه بهشتى و نه دوزخى ، نه رستاخيزى و نه قيامتى دركار است و همه اين حرفها دروغ و بى اساس ‍ است .
حضرت فرمود: شما را چه مى شود؟ نه به راه رشد موفق مى شويد و نه به راه حقارشاد مى گرديد. آيا در اين گونه موارد سزاوار است كه من خود به جنگ روم ؟ در اينمواقع بايد سردارى از دلاوران شما كه مورد رضاى من و قوى و تواناست به جنگ برود.سزاوار نيست كه من لشكر و كشور و بيت المال و گرفتن ماليات و قضاوت ميان مسلمانانو رسيدگى به حقوق ارباب رجوع را واگذارم . سپس با گردانى در پى گردانى خارجشوم و مانند تير در تيران خالى جنبش كنم ، در حالى كه من به منزله قطب آسيا هستم كهبه دور من مى چرخد و من در جايگاه خود هستم . و اگر از مكان خود جدا شوم مدارشمتزلزل و سنگ زيرين آن مضطرب مى شود قسم به خدا اين (كه من همراه شما بيايم )انديشه بد و نامناسبى است !(277)
چون معاويه حج بگذارد، همراه با سعد بن ابى وقاص به گرد خانه خدا طوف كرد وچون آن را به پايان رسانيد به دار الندوه رفت و سعد را بر روى تختى كه برايشنهاده بودند در كنار خود جاى داد و آنگاه به دشنام دادن به على پرداخت ! سعدبن ابىوقاص از جاى برخاست و گفت : تو مرا كنار خود بر تخت مى نشانى و به بدگويى وناسزاى به على مى پردازى ؟! قسم به خدا كه اگر حتى يكى از ويژگيهاى على در منوجود داشت ، از هر چيزى برايم گراميتر بود. آن وقت ابن مسعود حديث بالا را با جزئىاختلاف در پايان آن آورده و سپس مى گويد: سعد بن ابى وقاص خطاب به معاويه گفت :خدا مى داند كه تا زنده هستم در زير يك سقف با تو نخواهم نشست . پس ‍ برخاست وبرفت . (576)