قزوینی مهدی

معنی کلمه قزوینی مهدی در دانشنامه اسلامی

[ویکی نور] سید مهدی قزوینی، در 1222ق، در نجف دیده به جهان گشود.
دایی او که عالم و ساکن ایران بوده است، در عالم رؤیا می بیند که بر ساحل دریا ایستاده است. کودکی با صورت به آن دریا وارد می شود و تمام آب دریا را می نوشد. بیننده از این صحنه تعجب می کند و از مردی که در آن مکان ایستاده است، می پرسد: آیا این کودک را می شناسی؟ او پاسخ می دهد: این، فرزند خواهر تو است. او عالم بزرگی است. دایی با تعجب از خواب بیدار می شود و پس از مدتی به قصد زیارت راهی نجف اشرف می گردد. در آنجا با دیدن خواهرش، از وجود فرزند وی می پرسد و از بین تعداد زیادی از خویشان و خواهرزاده ها و عموزاده ها، او را می شناسد و به نام او را صدا می زند.
سید مهدی، ده ساله بود که تعدادی از علوم را آموخته بود. در 18 سالگی به درجه اجتهاد رسیده و علوم معقول و منقول را فراگرفته بود. او سال های ابتدایی حیات خویش را در نجف اشرف به تحصیل و تدریس و تصنیف اشتغال داشت و در طول این مدت کتب و مقالات فراوانی در زمینه های فقه، اصول، ریاضی و طبیعی وغیر آن تألیف نمود.
اشتغالات علمی، او را از عبادت و شب زنده داری بازنداشت و به اوراد و خلوت توجه خاص داشت. او در قضای حوائج مؤمنین و رفع خصومات تلاش می کرد. او سپس در 1253ق، به حله هجرت کرد و بیش از 30 سال نیز در آنجا اقامت نمود. از او چنین نقل شده که: «مردم حله از تشیع جز انتقال امواتشان به حله چیز دیگری نمی دانند».
وی فراگیری معارف دینی را در بین مردم این منطقه و اطراف آن گسترش داد. همچمنین موفق شد که برخی از قبایل سنی عرب در آن منطقه، مانند قبیله زبید را شیعه نماید. سفری نیز به بیت الله الحرام داشت.
سه تن از فرزندان شیخ جعفر کاشف الغطاء با نام های شیخ موسی و حسن و علی و نیز سید باقر و علی و تقی قزوینی از اساتید او به شمار می روند.

جملاتی از کاربرد کلمه قزوینی مهدی

شاعرانی چون میرزاده عشقی، عارف قزوینی، محمدتقی بهار، محمدحسین شهریار، حسین مسرور و نوپردازانی مانند فریدون مشیری و مهدی اخوان ثالث و بسیاری دیگر در سروده‌های خویش از فردوسی و شاهنامه اثر گرفته‌اند.[یادداشت ۱۸].
در کتاب احوال و آثار خوشنویسان اثر مهدی بیانی آمده‌است: چون میرعماد به تسنن مشهور بود و شاه نسبت به تشیع تعصب داشت. این مورد باعث مزید علت شد که در نهایت منجر به قتل میرعماد گردید. گویند شاه فریاد کشید و گفت: (کسی نیست مرا از دست این مرد خلاص کند) یا (کسی نیست مرا از دست این سنی نجات دهد) یا (کسی نیست این مغرور را بکشد) یا (ما یک تن قزوینی ندیدیم که یک ذرع دم داشته باشد). مقصودبیک مسگر قزوینی رئیس قبیلهٔ شاهسون قزوین به قول صاحب آرای عباسی در آخرین شب ماه رجب ۱۰۲۴ که میرعماد از راه حمام بنا به دعوت مقصودبیک به خانهٔ او می‌آمد، جمعی از اراذل و اوباش را واداشت که در تاریکی شب او را به قتل برسانند.