قرالر لطف ا
جملاتی از کاربرد کلمه قرالر لطف ا
شادم که: بنده را سگ خود گفتهای ز لطف ای من سگت، که بنده خود را ستودهای
بازم گردان بسوی خویش از ره لطف ای آنکه به تست باز گشت همه کس
نان لطف ای شاه در زنبیل فقرم ار نهی همچو من درویش شد چون تو توانگر را گدا
به تاراج سایه نگیری ز من به لطف این توقع پذیری ز من
به لطف ای سیف فرغانی ز مردم چو چشم مست خوبان دلستان باش
خاک را زنده کرد باد از لطف ای عجب این دم روان نگرید
منم زین دل پر نیاز اندر آتش تو آبی به لطف ای نگارا به نازی
ای دست امید ما به لطف تو دراز بنواز مرا به لطف ای بنده نواز
امیدش وفا کن به لطف ای امیر که هستم به جان از تو منت پذیر
دگر ز مرحمت آن و لطف این نرسد زیان به آتش از آب و ضرر به خاک از باد