قدم بر سر کار خ
جملاتی از کاربرد کلمه قدم بر سر کار خ
پای بر ماه، قدم بر سر خورشید نهد هر که یک ذره سعیدا خبر از من دارد
در این خانه هر کس که پا مینهد قدم بر سر و چشم ما مینهد
گرچه گردون شان نهد در راه تو سربر قدم بر سر گردون گردان عاشقان بینند پای
گر نهادیم قدم بر سر شاهان شاید که سر همت ما بر سر زانوی تو بود
با وجود سر ترا سامان نباشد، زانکه من چون قدم بر سر زدم آنگاه سامان یافتم
مردانه قدم بر سر مستی بنهادیم به زین لگدی بر سر هستی نتوان کُفت
زمان و مکان را قلم درکشیم قدم بر سر چرخ و اختر زنیم
چون سبحه ز بس جادهٔ تحقیق نهان است دارند قدم بر سر هم پیش و پسی چند
تا نزد دست به دامان تجرد، صائب عیسی از خاک قدم بر سر گردون نگذاشت
به اندیشه رفتم برون زآسمان نهادم قدم بر سر لامکان
خلی نه آخر از خم تا کی مزاج چرخ که آنجا مرا نخست قدم بر سر خم است