قبض شدن

معنی کلمه قبض شدن در لغت نامه دهخدا

قبض شدن. [ ق َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) یبس شدن. گرفته شدن شکم. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه قبض شدن در فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - گرفته شدن شکم یبس شدن ۲ - گرفته شدن دل اندوه بافتن .

جملاتی از کاربرد کلمه قبض شدن

ادريس وقتى فهميد رفيقش از جنس بشر نيست ، بلكه ملك الموت است ، سه حاجت درخواست كرد: اول اينكه ساعتى او را قبض روح كند و دوباره جانش را برگرداند، ملك الموت باكسب اجازه از خداى تعالى اين كار را كرد، دوم اينكه او را به آسمان ببرد و آتش دوزخ رابه او نشان دهد، ملك الموت اين كار را نيز با كسب اجازه برايش انجام داد، سوم اينكه بهشت را به او نشان دهد، آن را نيز انجام داد، و وقتى كه ادريس داخل بهشت شد و از ميوه هاى آن خورد و از آبش آشاميد، ملك الموت گفتحال بيا تا بيرون رويم همه حوائجت را بر آوردم ، ادريس از بيرون شدن امتناع ورزيد وبه يكى از درختهاى بهشتى چسبيد كه به هيچ وجه بيرون نمى آيم ، و در مقام احتجاج گفت: مگر غير اين است كه هر كسى بايد مرگ را بچشد؟ من كه چشيده ام ، و مگر غير از اين استكه هر كسى بايد وارد جهنم شود، من كه وارد آن نيز شده ام ، و مگر غير اين است كه هر كسوارد بهشت شود ديگر بيرون نمى آيد؟ پس من بيرون نمى آيم ، ملك الموت در جوابش عاجز گشت : خداى تعالى به ملك الموت فرمود: ادريس عاجزت كرد، پس ‍ متعرض او مشو،بگذار بماند، و به همين جهت ادريس در بهشت باقى ماند.

خواننده محترم ، تو خود ديده و شنيده و خوانده اى كه بعضى از مرگ و ميرها بسيار راحت وآسان و به سهولت خاموش شدن يك چراغ است ولى بعضى از مرگها بقدر يك جهنم شكنجه و سوختن و ساختن دارد چه شايسته است كه با بعضى كارهاى شايسته و نيكولحظات مرگ و قبض روح ، سبكتر و آسانتر انجام گيرد. پس چه شايسته است كه بر ونيكويى و صدقات سعى كنيم كه شئامت و ذلت و سختى در مردن را از خود دور نمائيم .

ادريس وقتى فهميد رفيقش از جنس بشر نيست ، بلكه ملك الموت است ، سه حاجت درخواستكرد: اول اينكه ساعتى او را قبض ‍ روح كند و دوباره جانش را برگرداند، ملك الموت باكسب اجازه از خداى تعالى اين كار را كرد، دوم اينكه او را به آسمان ببرد و آتش دوزخ رابه او نشان دهد، ملك الموت اين كار را نيز با كسب اجازه برايش انجام داد، سوم اينكهبهشت را به او نشان دهد، آن را نيز انجام داد، و وقتى كه ادريسداخل بهشت شد و از ميوه هاى آن خورد و از آبش آشاميد، ملك الموت گفتحال بيا تا بيرون رويم همه حوائجت را بر آوردم ، ادريس از بيرون شدن امتناع ورزيد وبه يكى از درختهاى بهشتى چسبيد كه به هيچ وجه بيرون نمى آيم ، و در مقام احتجاج گفت: مگر غير اين است كه هر كسى بايد مرگ را بچشد؟ من كه چشيده ام ، و مگر غير از اين استكه هر كسى بايد وارد جهنم شود، من كه وارد آن نيز شده ام ، و مگر غير اين است كه هر كسوارد بهشت شود ديگر بيرون نمى آيد؟ پس من بيرون نمى آيم ، ملك الموت در جوابشعاجز گشت : خداى تعالى به ملك الموت فرمود: ادريس عاجزت كرد، پس متعرض او مشو،بگذار بماند، و به همين جهت ادريس در بهشت باقى ماند.