فراموش کننده

معنی کلمه فراموش کننده در لغت نامه دهخدا

فراموش کننده. [ ف َ ک ُ ن َن ْ دَ / دِ ] ( نف مرکب ) ناسی. نسی. ( منتهی الارب ). فراموشکار. ( یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به فراموشکار شود.

معنی کلمه فراموش کننده در فرهنگ فارسی

ناسی . فراموشکار

جملاتی از کاربرد کلمه فراموش کننده

من هرگز تأثیر منکوب کننده‌ای را که مردمان کوهستان در خلیج نووروسییسک بر من گذاشتند، فراموش نخواهم کرد. حدود هفده هزار نفر از آنان در ساحل جمع شده بودند. اواخر سال و هوا شدیداً سرد بود. فقدان کامل وسایل معاش و شیوع تیفوس و آبله، وضعیت رقت باری پدیدآورده بود. در واقع، کیست که به عنوان مثال نظاره‌گر جسد سرد شده زن جوان چرکس در کهنه پارچه‌ای روی زمین مرطوب زیر آسمان بی سقف باشد، دو نوزاد کنارش را ببیند که یکی در احتضار است و دیگری سعی می‌کند گرسنگی خود را با سینه مادر مرده اش تسکین دهد و قلبش به درد نیاید؟ و من چنین صحنه‌هایی را کم ندیدم.