فاعل حرکت

معنی کلمه فاعل حرکت در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] محرک در لغت به معنای تحریک کننده و در اصطلاح فلسفی عبارتست از عاملی که باعث ایجاد حرکت در یک شیء می شود.
در حرکات عرضی، این فاعل، حرکت را به جعل تالیفی به متحرک می دهد؛ یعنی در این حرکات، فاعل حرکت را به عنوان عرضی بر شیء متحرک عارض می نماید، ولی در حرکات جوهری، فاعل حرکت و محرک، حرکت و متحرک را به جعل بسیط جعل می کند؛ یعنی در این حرکات، نفس جعل شیء متحرک و قابل حرکت جوهری، مستلزم جعل و ایجاد تمام ذاتیات آن جوهر (از جمله حرکت در جوهر) می باشد نه اینکه جوهر جعل شود و سپس حرکت بر آن عارض شود.
ضرورت وجود فاعل حرکت
در مورد ضرورت وجود فاعل حرکت دو نظریه وجود دارد؛ مشهور فلاسفه اسلامی به تبع ارسطو ، معتقدند که هر حرکتی، ضرورتا نیازمند یک محرک است، چون حرکت عبارتست از «کمال یا فعل اول، برای یک شیء بالقوه، از آن جهت که بالقوه است»؛ مثلا همین که شیء از مکان خود حرکت کرد، همین حرکت کمال اول یا فعل اول برای آن شیء است که قوه حرکت را داشته است و قرار گرفتن آن در نقطه بعدی، کمال دوم را برای آن ثابت می کند. پس حرکت دو حیثیت دارد؛ از آن جهت که صفتی است وجودی و امکانی، نیاز به قابل حرکت «متحرک» دارد و از آن جهت که امری است حدوثی و حادث؛ نیاز به فاعلی دارد که آن را محقق نماید. این افراد به دنبال این بحث گفته اند که محرک و متحرک نمی توانند یک شیء باشند و با هم اتحاد داشته باشند. چون اولا: حیثیت فعل از مقوله «ان یفعل» است و حیثیت قبول از مقوله «ان ینفعل»، و اتحاد فاعل و قابل حرکت در یک شیء مستلزم این است که یک شیء تحت دو مقوله قرار بگیرد. در حالی که مقولات، اجناس عالی هستند و نمی شود یک شیء دو جنس عالی داشته باشد. ثانیا: حرکت، کمال و فیض است و عطا کننده حرکت، نمی تواند فاقد این کمال باشد پس آنچه که حرکت را می پذیرد فاقد آن است و نمی تواند خودش معطی آن باشد.
دیدگاه فیزیکدانان
در مقابل عده ای از فیزیک دانان جدید معتقدند که اجسام، در حرکت خود، نیازی به محرک و نیرو ندارند و حرکتی که در اجسام و اجرام عالم روی می دهد (به هر دلیلی و در هر حالتی) جسم آن را جبرا در خود حفظ می کند و تا زمانی که قوه ایی دیگر تغییر دیگری را در آن ایجاد نکند، آن حالت را قهرا در خود حفظ می کند و محرک، فقط در تغییر جهت حرکت و شتاب حرکت، مورد نیاز است. البته به نظر می رسد، این نظریه که به «جبر در حرکت» معروف شده است، ناظر به نفی لزوم قوه محرکه خارجی است و نظریه فلاسفه اسلامی و ارسطو مربوط به اثبات قوه محرکه داخلی است و تعارضی با یکدیگر ندارند. ولی در هر حال این اشکال، متوجه آنان است که حرکت اولیه در اشیاء از کجا حاصل شده است و محرک آن چه بوده است و نظریه آنان از این جهت، ناقص است.
دیدگاه فلاسفه قدیم
...

جملاتی از کاربرد کلمه فاعل حرکت

در صحبت کردن به صورت ایما و اشاره، شکل لغت یک عامل ضروری است. شکل قانونی کلمه از جفت کردن سیستماتیک دودویی، دو ویژگی است. به‌طور مثال هجابندی (دو یا چند) و واژک (و یا چند). برنتاری زبان‌های اشاره به وسیلهٔ ویژگی تک هجایی یا چند هجایی به صورت یک گروه کلی مشخص کرده‌است. این بدین معنی است که یک هجا چندین واژک را بیان می‌کند. مثل فاعل و مفعول یک فعل که جهت حرکت یک فعل را مشخص می‌کند. از این رو تولید یک علامت از تولید یک لغت وقت بیشتری می‌گیرد. اما در مقایسه جمله به جمله زبان اشاره‌ای و گفتمانی تقریباً سرعت یکسانی دارند.
بُرینش به‌جای قطع (که در ریاضی و انداهه به‌کار می‌رفت)، پذیرا به‌جای قابل (در فلسفه)، روان به‌جای نفس، سربه‌سر به‌جای مساوی، کرده به‌جای مفعول، کُنا به‌جای فاعل، گداخته به‌جای مایع، مایگی به‌جای مادیّت، نهاد به‌جای وضع، یکی‌ای به‌جای وحدت، افکندنِ گمان به‌جای تولیدِ شک، ایستادگی به‌خودی‌خود به‌جای قائمِ‌بالذات‌بودن، بالش (نمو، از بن واژهٔ بالیدن)، بَستَناکی به‌جای انجماد، بهره پذیر به‌جای قابل قسمت، بی‌گسستگی به‌جای لاینقطع، پیداگر، پیوندپذیر، جانِ سخن گویا به‌جای نفسِ ناطقه، جُنبایی به‌جای حرکت، جنبش‌دار، جنبشِ راست به‌جای حرکتِ مستقیم، جنبش گِرد به‌جای حرکتِ مستدیر، چه چیزی به‌جای ماهیت، دیرجنب، رایش به‌جای علمِ ریاضی، روشن‌سرشتی، زایش‌دِه به‌جای مولّد، زِفر زبرین به‌جای فکِ اعلی، زِفر زیرین به‌جای فکِ اسفل، شایدبود به‌جای امکان، گوهر روینده به‌جای جوهر نامی، نادیداری به‌جای باطنی، هرآینگی‌بودن به‌جای وجوب، حدِّ کِهین، حدِّ مِهین، حدِّ میانگین، علمِ ترازو به‌جای علمِ منطق، علمِ سپس‌طبیعت به‌جای علم مابعدالطبیعه، نبض درنگی، نبض دمادم، نبض ستبر، نبض لرزنده.