جملاتی از کاربرد کلمه غلط گوی
شوی پندت دهد سقط گویی ریش گیری که: چون غلط گویی؟
نی غلط گفتم سحرگاهی که نقاشان صبح نقش تار پرنیان گویی بر اکسون می زنند
اگر سر میبری غلطان تو چون گوی اناالحق در نهاد جان و دل گوی
قصه گویان حق ز ما پوشیده اند معنی هجرت غلط فهمیده اند
اختیاری نیست لطف عشق با سرگشتگان گوی غلطان اختیار از دست چوگان را گرفت
ز سرگردانی دل پی بدان زلف سیه بردم که چون بیننده گویی دید غلطان یافت چوگان را
یکی را سر به نوک نیزه عریان بین ز چوگان ستم چون گوی غلطان بین