عرق خانه. [ ع َ رَ ن َ / ن ِ ] ( اِ مرکب ) حمام. ( آنندراج ) : مغز عشقی که میشود در پوست در عرق خانه محبت اوست.حکیم زلالی ( از آنندراج ).
معنی کلمه عرق خانه در فرهنگ فارسی
حمام
جملاتی از کاربرد کلمه عرق خانه
چون ابر نوبهار ز روی عرقفشان چندین هزار خانه به سیلاب دادهای
مستعين ، شخصى را نزد امام حسن عسكرى (ع ) فرستاد و آن حضرت ناگزير نزد مستعينرفت ، پدرم (حارث ) نيز همراه آن حضرت بود، وقتى كه امام حسن (ع ) وارد خانه مستعينشد، من هم خود را به خانه او رسانيدم ، ديدم استر باكمال چالاكى در حياط خانه ايستاده است ، امام حسن (ع ) به طرف او رفت ، و دستى برپشتش كشيد، ديدم بدن آن استر آنچنان عرق كرد، كه قطرات عرق از پيكرش مى ريخت .سپس امام حسن (ع ) نزد مستعين آمد، مستعين احترام نمود و خير مقدم عرض كرد، و سپس گفت :(اى ابو محمد! اين استر را لگام كن ... امام حسن (ع ) روپوشش را در آورد و كنار گذاشت ،و جلو استر رفت و دهان او را لگام زد، سپس نزد مستعين برگشت و نشست .
هرچند دل ز شرم خیالات عرق کند یک شیشه خانه عرض پریزاد میبرد
همچنین گفته شده «در سیستان تنقلاتی شامل جواز قند و برگهٔ هلو و شفتالو و بادام رواج داشت، گنجههای خانهها همیشه مملو از خشکبار، شیشههای عرق نعنا و نسترن بود- مادهای به نام گز روغن که مادهای عطری بود از تخم درخت گز میساختند و آن را به روشهای مختلف میپروراندند و این شبیه به رنگ و بوی روغن بان بود که برای آرایش از آن استفاده میکردند.»
روزی پیش او رفتم و پول ناچیزی را که از فروش ظرف و ظروف کهنهٔ خانه به دست آورده بودم به او دادم؛ پولها و دست کوچک عرق کردهٔ مرا پس زد، دودوک سادهای را از جیب درآورد به من داد و گفت:برو بزن؛ تو شاید آدم خواهی شد. از خوشحالی در پوست نمیگنجیدم؛ در طول زمستان یک لحظه دودوک را از لبانم دور نکردم و نواختن نخستین آهنگ را که «دِلِ یامان» نام داشت فرا گرفتم. بهار بعد، بار دیگر نزد استاد مارکاریان رفتم و از او خواهش کردم که به نواختن من گوش دهد. گوش کرد و اشک از چشمانش سرازیر شد. دودوک بهتری به من داد و گفت: برو بزن؛ تو نوازندهٔ زبردستی خواهی شد. این حرف استاد مشوق من شد تا در هفده سالگی به نواختن دودوک مسلط شوم.»
و در اين روز، سنه 501، وفات كرد: (صدقه بن منصور مزيدى اسدى ) ملقب به(سيف الدوله ) و او مردى حليم و كريم و عفيف و شجاع بوده و خانه او در (بغداد)محل امان خائفان بوده و او از شيعيان با اخلاص امير المؤ منين است بلكه سلسله جليله(بنى اسد) كه ايشان را مزيدى نيز خوانند و در عرق عرب امات داشتند، تمام شيعهبوده اند و (سيف الدوله ) همانستكه در حدود سنه 498: شهر (حله ) را بنا كرد و ازاين جهت آن بلدار (سيفيه ) گويند.
آنها در حاليكه عرق ريزان و با نيروى ايمان ، به ساختن خانه كعبهمشغول بودند، از پيشگاه خداوند منان تقاضاهائى داشتند كه قرآن كريم آنها را بيانكرده است .
وزيره با دنيايى از بيم و هراس ، در حاليكه كه صورت خود را با مقنعه اى پوشاندهبود. از خانه اش بيرون آمد و روانه منزل حاجيه ، ام عبدالامير گرديد. از شرم عرق مىريخت و خاطرش پريشان بود. هر قدر كه بهمنزل نزديك مى شد، صداى روضه خوان گوش هاى او را نوازش مى داد و به رهايى ازرنج روحى اميدوارش مى ساخت . هنگامى كه وزيره وارد خانه شد، روضه خوان ، نخستينمرحله از ذكر مصيبت ام البنين عليه السلام را به پايان برده و فرياد گريه زنها طنينانداز بود. به سبب گريه زنان دلش شكست و غمهايش تراكم پيدا كرد، اما اشكهايشجارى نگرديد، زيرا روضه خوان ، لحظاتى سخنان خود را قطع كرد. آنگاه گفت : انالله و انا اليه راجعون سپس چنين ادامه داد:
یک دم از آوارگی ایام نگذارد سلیم تا چو آیینه کنم آب و عرق در خانه خشک
اين طاووس از حضرت امام باقر عليه السلام روايت كرده است كه : عثمان به مضعون گفت: كه من در مكه روزى به خانه حضرت رسالت پناه گذشتم ، ديدم آن حضرت در خانهنشسته است . پس نزد او نشستم و مشغول سخن شدم ، ناگاه ديدم كه ديدگاه مباركش بهسوى آسمان باز ماند تا مدتى ، پس ديده خود را به جانب راست گردانيد و سر خود راحركت مى داد، مانند كسى كه با كسى سخن گويد و از كسى سخن بشنود. پس از مدتىبجانب آسمان نگريست پس به جانب چپ خود نظر كرد رو به جانب من گردانيد و از چهرهگلگونش عرق مى ريخت ، من گفتم : يا رسول الله هرگز شما را به اين حالت نديدهبودم . فرمود: كه مشاهده كردى حال مرا؟ گفتم : بلى . فرمود:جبرئيل بود كه بر من نازل شد.
بسکه میریزد عرق از شرم عکس خویشتن دور نبود خانه ما آیینه ها ویران شود
متحيرانه آمد تا به در خانه رسيد، از داخل شدن به خانه حيا مى كرد، لذا سر از در خانهپيش برد كه ببيند فاطمه عليهماالسلام خواب است يا بيدار، ديد فاطمه عليهماالسلامتكيه كرده و عرق نموده ولى طبقى از انار فوق العاده نزدش است وتناول مى كند. خوشحال ، داخل خانه شد و از واقعه جويا شد؛ فاطمه عليهماالسلام عرضكرد: يا ابن عم ! چون تشريف برديد زمانى نكشيد كه ناگاه در خانه را زدند؛ فضهرفت ، ديد شخصى است كه به در خانه ، طبقى انار آورده است ، گفت : اين طبق انار رااميرالمؤمنين براى فاطمه عليهماالسلام فرستاده است .(25)
من به خانه برگشتم ، ولى خيلى ناراحت و گيج شده بودم و سيلى كارش را كرده بود.بارى ، وارد خانه شدم و بدون اينكه چيزى بخورم خوابيدم . در عالم خواب ، ديدم قيامتبرپا شده و همه مردم ، از اولين و آخرين ، در يك صحرا جمع شده اند. مردم آنچنان بههمديگر فشار مى آورند كه همه غرق عرق شده اند. گويى كه آفتاب روى سر مردم قراردارد. گرما همه را بى طاقت كرده و زبانها از شدت تشنگى از دهانها بيرون آمده بود.همه به دنبال آب هستند و مردم به همديگر مى گويند: فقط، پيغمبر آخر زمان به مردم آبمى دهد. من هم با هر وضعى بود خود را كنار حوض رساندم ، ديدم كه حضرت على عليهالسلام به فرمان پيغمبر صلى الله عليه وآله به مردم آب مى دهد. من هم عرض كردم :آقا، آقا، به من هم آب بدهيد! حضرت على عليه السلام فرمود: به تو آب بدهم كه امروزعزادار فرزندم ، حسين ، كتك زده اى ؟! گفتم : آقا، اشتباه كرده ام ، جبران مى كنم ،بفرماييد چه بگويم مسلمان شوم تا به من آب بدهيد.
دو سوم از شب بيست و يكم گذشته بود. (294) حضرت همچنانكهمشغول سخن گفتن با امام حسين عليه السلام بود، از هوش رفت و پس از دقايقى به هوشآمد و فرمود: اينك رسول خدا (295) و عموى من ، حمزه و برادرم جعفر نزد من آمدند وگفتند: زود بشتاب كه ما مشتاق و منتظر هستيم . اين گفت و پيشانى مباركش عرق كرد.چشمهاى مبارك را بر هم گذاشت و دست و پاى را سوى قبله كشانيد و پس از شهادتين ،روح بلندش به ملكوت اعلى پر كشيد. بار ديگر وضعيت آسمان و زمين بر آشفت و در آنشب ، آفاق آسمان دگرگون گشت ؛ بار ديگر زمين به لرزه در آمد و صداى تسبيح وتقديس فرشتگان از هوا شنيده مى شد. قبايل جن نوحه مى كردند و به سختى مىگريستند و مرثيه مى خواندند و با بلند شدن صداى گريه و شيون از خانه على عليهالسلام اهل كوفه دانستند كه مصيبت آن حضرت روى داده و از اين رو يكباره در مصيبت علىعليه السلام گريستند و خاطره رحلت پيامبر بزرگوار اسلام زنده شد. (296)