شرط و شرطبندی

معنی کلمه شرط و شرطبندی در لغت نامه دهخدا

شرط و شرطبندی. [ ش َ طُ ش َ ب َ ] ( ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) جنگ و نبرد. ( یادداشت مؤلف ).

معنی کلمه شرط و شرطبندی در فرهنگ فارسی

جنگ و نبرد

جملاتی از کاربرد کلمه شرط و شرطبندی

مانع و شرط و وقت و استعداد در ازل بوده​اند جمله مراد
((مقريزى )) در باره بيمارستان ((ابن طولون )) كه بهسال 259 هجرى در قاهره تأ سيس كرد، مى گويد : ((در اين بيمارستان شرط و مقرر كردكه نه نظاميان در آن معالجه شوند و نه بردگان . دو حمام براى آن بنا كرد كه يكىبراى مردان مى باشد و ديگرى براى زنان و آن دو را براى بيمارستان و غير آن وقفنمود. و شرط كرد كه چون شخص بيمارى را به بيمارستان مى آورند، لباس و اثاثيهو لوازمش را از او بگيرند و در بيمارستان به امانت نگه دارند. سپس لباسى به تنشكنند و فرشى برايش بگسترانند و صبح و شب به وسيله دارو و غذا و پزشكان ، از وىپرستارى نمايند تا آنكه خوب شود و چون خوب شد، لباس را بدو بدهند و ترخيصش ‍كنند)).(156)
ز عزم او نباشد فَسخ هرگز عهد و بیعت را ز رای او نباشد نقض هرگز شرط و پیمان را
گفت گر من خسروم باری بدین شرط و سجل کانچه من گویم شما را، بشنوید از جان و دل
حبذا آن شرط و شادا آن جزا آن جزای دل‌نواز جان‌فزا
به من بر یکی شرط و پیمان کند به پیمان مرا روشن این جان کند
برفت عمر و نرفتیم راه شرط و ادب به راستی که به بازی برفت چندین سال
ابوالجاورد گويد: به اصبغ گفتم : مقام على (عليه السلام ) در نزد شما چگونه است ؟پاسخ داد: نمى دانم منظور چيست ؟ ولى همين قدر بدان كه شمشيرهاى ما همواره همراه ماست ،هر كسى را كه على (عليه السلام ) اشاره كند كه بهقتل برسانيد، آنكس را خواهيم كشت و آن حضرت به ما فرمود: من با شما (درمقابل جانبازى شما) طلا و نقره را شرط نمى كنم و شرط و عهد شما جز كشته شدن در راهحق نيست ، در ميان بنى اسرائيل ، افرادى اينگونه به عهد و پيمان خود وفا كردند،خداوند مقام پيامبرى قوم با قريه خودشان را به آنها داد، شما نيز در اين پايه از ارزشهستيد جز اينكه پيامبر نمى باشيد.(733)
کرد با من شرط و پیمان در وفا و دوستی ذره ننمود از آن شرط و پیمانش نگر
شـرطـى كـه در آيه شريفه كرده از باب اشتراط حكم به امرى محقق الوقوع است ، كه همنـهـى را تـاءكـيـد مـى كـنـد، و هـم مـلازمـه مـيـان شـرط و مـشـروط را اعـلام مـى دارد،مـثـل مـى ماند كه پدرى به فرزند خود بگويد (اگر پسر من هستى فلان كار را مكن )ايـن تـعـبير هم نهى را تاءكيد مى كند، و هم مى فهماند ميان شرط و مشروط ملازمه است ، وكسى كه فرزند من است ممكن نيست فلان كار را بكند.
زانکه مطلق او به شرط لا بود آن مقید شرط وی اشیا بود
(و الذيـن قـتلوا فى سبيل اللّه فلن يضل اعمالهم ) - اين گفتار در سياق شرط و حكمدر آن عـمـومـى اسـت ، مـى فـرمـايـد: كـسـانـى كـه در راه خـدا و در جـهـاد وقـتـال با دشمنان دين كشته مى شوند، اعمال صالحشان كه در راه خدا انجام داده اند هرگزباطل نمى شود.
تذكر: تكليف مستفاد از آيات مورد بحث و آيات آيندهشامل اصول و فروع است . بنابراين ، وظيفه غيرمسلمان اين است كه اولا بهاصول اسلامى معتقد شود و ثانيا به فروع آن متدين شده وعمل كند و چون صحت اعمال عبادى مشروط به نيت و قصد غربت است و آن بدون اعتقادحاصل نمى شود، لازم است كه قبلا هر شرط و مقدمه اختيارى كه تحصيلى است نه حصولى، و واجب است نسبت به آن مطلق است نه مشروط، فراهم شود. بنابراين ، كفار، هم مكلف بهاصولند و هم موظف به فروع و تفاوت رتبى آنها در عموميت تكليف مانعى ايجاد نمى كند.
براى اثبات هر وجود و موجودى سه شرط و مرحله لازم است :
بار ديگر متذكّر مى شويم كه براى معاد و امرى سه شرط لازم است : يكى امكان شدن وديگرى علّت شدن كه اين دو مرحله گذشت و اكنون نوبت شرط و مرحله رسيد كه نبود مانعاست كه براى معاد و زنده شدن هيچ مانعى نيست .
شرط و پیمان کرده‌ای در دوستی دوستی کن شرط بر پیمان مزن
11 در سركوب ياغى هيچ شرط و ملاحظه اى نداشته باشيم ؛ خودى باشد يا غريبه . (فقاتلوا الّتى تَبغى )
به شرط مهر تو بادا جزای خلق بهشت به روزگار بود تا که رسم شرط و جزا
حـرف (ان ) شـرطيه است ، كه شرط و جزا مى خواهد، شرط آن جمله (اهلكنى اللّه ) وجـزايـش جـمـله (فمن يجير الكافرين ...) است ، مى فرمايد به ايشان بگو: به من خبردهـيـد بـبـيـنم اگر خدا مرا و مؤ منين را كه با منند هلاك كند، و يا به ما رحم نموده ، هلاكماننـكـنـد، چـه كـسـى كـافـران را - كه همين شماييد و به خدا كفر مى ورزيد، و مستحق عذابدردنـاك اويـيـد، - از عـذاب دردنـاك او پـنـاه مـى دهـد؟ و در ايـن جـمـله به طور قاطع كفارراتـهـديـد مـى كـنـد بـه ايـنـكـه هـلاك شـدن مـا و هـلاك نـشـدنـمـان هـيـچ سـودى بـهحال شما ندارد، و عذابى را كه به طور قطع و به خاطر كفرتان به شما خواهد رسيد ازشما برطرف نمى سازد.
على بن ابيرافع مى گويد: من عامل بيت المال حضرت على بن ابيطالب (ع ) بودم و دربيت المال عقد (بكسر اول : گردن بند) مرواريدى بود كه در بصره بدست آمده بود، پسدختر آن حضرت كسى نزد من فرستاد كه شنيده ام در بيتامال عقد مرواريدى هست ، و ميخواهم آنرا برسم امانت عاريه چند روزى بمن بدهى كه روزعيد اضحى آنرا زيور كنم ، گفتم برسم عاريه مضمونه (كه در صورت تلف بعدهطرف باشد) بايشان ميدهم كه اگر تلف شد بعهده ايشان باشد، پس آن بانوى مقدسهبا اين شرط و بمدت سه روز آن گردن بند را از من گرفتند.