جملاتی از کاربرد کلمه شربت حیوان
چاشنی گیران از چشمهٔ حیوان گوئی شربت شاه سکندر سیر آمیختهاند
شربت وصل تو گفتم روزی ما کی شود گفت آن دم کآب حیوان از سراب آید برون
لب جان پرور او چشمه حیوان منست شربت آبی ز سر لطف مرا زان دهن آر
جان دهد، جانا، دهانت هر که را شربت دهد اینچنین شربت نباشد، چشمه حیوان بود
خضر را شربتی از چشمه ی حیوان که دهد مرغ را آگهی از لاله و نسرین که برد