شخ و رخ
معنی کلمه شخ و رخ در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه شخ و رخ
شخ و کوه را به سُم چو رنده برنددا مخالف بگریدا موالف بخنددا
شخ و شاخ یافت لعل چو اکلیل بهمسنی
خهی آن نجیب توسن که شوی بر آن در اوژن بود از سم چو آهن شخ و دره کوب و ره بُر
سراسر شخ و سنگلاخ درشت بگشت و از آن اژدها شش بکشت
نپرید بر آسمانش عقاب از او بهرهای شخ و بهری سراب
در غور فلک تعبیه ای ساخت چو ابر بر هر شخ و که به حمله بر تاخت چو ابر
به یک خدنگ دژ آهنگ جنگ داری تنگ تو بر پلنگ شخ و بر نهنگ دریا بار
چو مرغان به پرواز در هر کنار چهبر شخ و هامون چهبر کوهسار
فـرش خـود را بـه گـوشـه اى پـهـن نـمـوده و نـشـسـت مـرا ازخـل بـودن سـيـد خـنـده گـرفـت ، سر پايين انداخته و با وجود تب ، شخ و پر باد نشستهبودم كه : بتجلدى لشامتين اريهم انى لريب الدهر لا اتضعضع .
بیک خدنگ دژ آهنگ جنگ داری تنگ تو بر پلنگ شخ و بر نهنگ دریا بار
الا تا زمی از کوه پدید است و ره از سد به کوه اندر زر است و به ره بر شخ و راود