معنی کلمه سپید شدن در لغت نامه دهخدا
سپید شد همه کس را که حال ابن یمین
ز دست جور تو مانند خال توست سیاه.ابن یمین ( از آنندراج ).ماهرویان بس که در هر کوچه جولان میکنند
ماه نتواند شدن صائب در اصفاهان سپید.صائب ( ازآنندراج ).و رجوع به سفید شدن شود.
- سپید شدن بخت ؛ مسعود شدن بخت. ( آنندراج ). نیکبخت شدن :
بخت سیه ز دیدن سبزان سپید شد
در خاک هند عمر سیاهان دراز باد.درویش واله هروی ( از آنندراج ).- سپید شدن چشم ؛ کنایه از نابینا شدن.
- || کنایه از بیهوشی زیرا که در این حالت سیاهی چشم پنهان میشود.
- || کنایه از سرخ رو شدن و جلوه نمودن. ( آنندراج ):
چشم نرگس پیش چشمش کی تواند شد سپید
چشم او هرچند بیمار است اما زرد نیست.طاهر غنی ( از آنندراج ).- سپید شدن خون ؛ کنایه از بی مهری و سنگدلی. ( آنندراج ) :
خونم ز سردمهری آن شوخ شد سپید
اکنون به این خوشم که بها نیست آب را.حکیم رکنای کاشی ( از آنندراج ).- سپید شدن دیده ؛ سپید شدن چشم. کور شدن. نابینا شدن :
چو یعقوبم ار دیده گردد سپید
نبرّم ز دیدار یوسف امید.سعدی ( از آنندراج ).رجوع به ترکیب سپید شدن چشم شود.
- سپید شدن سر ؛ کنایه از پیری و فرتوتی است.
- سپید شدن موی ؛ کنایه از پیر و فرتوت شدن.