سنگ سگ
جملاتی از کاربرد کلمه سنگ سگ
مکش رنج نگینداریکه آنجا سر وامانده ی نامت به سنگ است
زان همه دلها که از خوبان ربودی گرد خویش تا نبیند چشم اغیارت حصار سنگ ساز
با سنگ بت سنگدلم گفت ز مائی گفتم عجمی گوی ز آبی نه زمانی
در برم حیرت روی تو ز بس دارد تنگ مانده تار نگهم خشک بسان رگ سنگ
این تنآسانی دلیل وحشت سرشار نیست هرقدر افسرده گردد سنگ میبندد کمر
مجنون خسته، سنگ برای تو می خورد لیلی! ترا برای چه گردیده تن کبود؟
بس که خو دارند با سنگ جفا دیوانگان شیشه دل را به دست طفل بدخو میدهند
راه نتوان برد از سنگ نشان در بی نشان حق طلب را کعبه و بتخانه ای در کار نیست
بشکته شد از سنگ ستم بال و پر ما