سریه عبدالرحمن بن عوف

معنی کلمه سریه عبدالرحمن بن عوف در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] سریه عبد الرحمن بن عوف در شعبان سال ششم هجری اتفاق افتاد که رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلّم) "عَبدالرَّحمن بن عَوف" را به «دُومَةُالجندَل» به منظوردعوت اهل آن سرزمین به آئین اسلام اعزام نمود. اهل دُومَةُ الجندَل در ابتدا از پذیرش و قبول اسلام امتناع کرده و گفته بودند که جواب مسلمانان را تنها با شمشیر خواهند داد؛ اما در روز سوم، "اصبَغ بن عَمرو کَلبی" که رئیس قبیله و مسیحی بود، مسلمان شد و این مساله باعث گرویدن باقی افراد قبیله به اسلام شد.
«سریة» به قطعه ای از سپاه گفته می شود که به دستور رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلّم) به سوی مکانی و برای انجام ماموریتی اعزام می شدند، بدون آن که پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) همراه آنان باشد.
علت وقوع سریه
هدف رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلّم) از اعزام "عَبدالرَّحمن بن عَوف" به «دُومَةُالجندَل» دعوت اهل آن سرزمین به آئین اسلام بود.
احضار عبدالرحمن بن عوف
رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلّم) عَبدالرَّحمن بن عَوف را احضار فرموده و به او گفتند: «آماده باش که من به خواست خداوند، امروز یا فردا تو را به سریّه ای اعزام خواهم نمود. » فردای آن روز و پس از نماز صبح، مشخص شد که رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلّم) قصد دارند، عَبدالرَّحمن بن عَوف را به دُومَةُالجندَل (قلعه و دژی است میان شام و مدینه و در نزدیکی دو کوه طی که قبیله بنی کنانه از طایفه کلب در آنجا زندگی می کردند) اعزام کنند. عَبدالرَّحمن به همراه یاران خود در شعبان سال ششم هجری، از مدینه به سوی دُومَةُالجندَل حرکت کرد.
توصیه های پیامبر
...

جملاتی از کاربرد کلمه سریه عبدالرحمن بن عوف

خطی که در کهن‌ترین اسناد عربی دیده می‌شود مانند نقش زبد، نقش حران و سنگ قبر عبدالرحمن بن جبر مورخهٔ ۳۱ هجری، که در مصر کشف شده است مبدأ دو خط اسلامی کوفی و نسخ است،
يكى از دهقانان پيراهنى زربفت را براى امام على (عليه السلام ) فرستاد اين پيراهن رافردى بنام عمروبن حريث به چهار هزار درهم از امام خريد و حضرت آنپول را بين مردم تقسيم كرد. عبدالرحمن بن الشعبى مى گويد: وارد ميدان بزرگ كوفهشدم در آن هنگام جوانى همچون ديگران بودم . على (عليه السلام ) را ديدم كه بر بالاىدو ظرف طلا و نقره ايستاده بود و بين مردم تقسيم مى كرد تا اينكه هيچ چيز براى خود اوباقى نماند، تعجب كردم رفتم و به پدرم گفتم : امروز مردى را ديدم كه نمى دانمبهترين مردم است يا جاهل ترين مردم . پدرم پرسيد: آن چه كسى بود؟ گفتم : اميرالمؤ منينعلى ع را ديدم و جريان را تعريف كردم او گريست و گفت : نه فرزندم تو امروز بهترينمردم را ديده اى .
حال ببينيم (343) معنى جمله عبدالرحمن بن عوف و هم چنين پاسخ على عليه السلام چيست؟ عبدالرحمن به على عليه السلام گفت : تو بايد متعهد شوى كه قانون ، كتاب الله وسنت رسول الله باشد ولى روش رهبرى ، همان روش رهبرى شيخين باشد. اگر على عليهالسلام روش شيخين را مى پذيرفت ، در اين صورت مثلا چنانچه عمر پيش خودخيال مى كرد كه حق دارد متعه را كه پيغمبر تحليل كرده است تحريم كند، على عليهالسلام بايد مى گفت : من هم مى گويم حرام است ؛ و يا در مورد بيتالمال كه عمر تدريجا آن را از تقسيم بالسويه زمان پيغمبر خارج كرد و تبعيض رواداشت ، بايد متعهد مى شد كه بعد از اين ، به همين ترتيبعمل مى كند؛ و بايد بدعتهايى را كه عمر در زمان خودش به عنوان اين كه من رهبرم و رهبرحق دارد چنين و چنان بكند به وجود آورده بود، مى پذيرفت .
قال على (ع ): ... قال عبدالرحمن بن عوف : يا بن ابى طالب انك على هذا الامر لحريص؟!
البته در بين خواستگاران حضرت زهرا عليهاالسلام بعضى از آنها بسيار ثروتمندبودند: از جمله آنها عبدالرحمن بن عوف بود كه به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمعرض كرد: يا رسول الله اگر فاطمه عليهاالسلام را به من تزويج كنى يكصد شتركه براشان كتان مصرى باشد به اضافه ده هزار دينار، مهريه او خواهم كرد. ولى آنحضرت نپذيرفت و يك مشت از زمين سنگريزه برداشت و به عبدالرحمن داد او ديد سنگهامرواريد و گوهر است . سپس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: من يقدر علىهذا لا يهمه كثرة المهر كسى كه بتواند سنگريزه را مرواريد كند زيادى مهريهبرايش اهميت ندارد.
پس از ارسال اولين نامه به دست عبدالله بن سبع همدانى و عبدالله بنوائل كه آنچنانكه روايت نقل مى كند - دهم شوال به مكه رسيدند، مجاهد بزرگ قيس بنمسهر صيداوى ، عبدالرحمن بن عبدالله ارحبى بو عمارة بن عبدالله سلولى ، دومين نامهشيعيان را به مكه بردند، ليكن آنان همراه خود، حدود پنجاه و سه نامه از طرف يك تن ،دو تن ، و چهار تن برده بودند...
بـيـست و چهارم : محمّد بن ابى حذيفة بن عتبة بن عبد شمس ، اگر چه پسر دائى معاوية بنابـى سفيان است امّا از اصحاب و انصار و شيعيان حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام است ،مـدّتـى در زنـدان مـعاويه محبوس بود وقتى او را از زندان بيرون آورد و گفت : آيا وقت آننـشده كه بينا شوى از ضلالت خود و دست از على بردارى ؟ آيا ندانستى كه عثمان مظلومكـشته شد و عايشه و طلحه و زبير خروج كردند در طلب خون او و على فرستاد كه عثمانرا بـكـشـنـد و مـا امروز طلب خون او مى نمائيم ؟ محمّد گفت : تو مى دانى كه رَحِم من از همهمـردم بـه تـو نـزديك تر و شناسائيم به تو بيشتر است ؛ گفت : بلى ، گفت : قسم بهخدا كه احدى شركت نكرد در خون عثمان جز تو به سبب آنكه عثمان ترا والى كرد و مهاجرو انـصـار از او خـواستند كه ترا معزول كند نكرد لاجرم بر او ريختند و خونش بريختند وبه خدا قسم كه شركت نكرد در خون او ابتداء مگر طلحه و زبير و عايشه و ايشان بودندكه مردم را تحريص ‍ بر كشتن او مى نمودند و شركت كرد با ايشان عبدالرحمن بن عوف وابن مسعود و عمّار و انصار جميعا، پس گفت :
ج عبدالرحمن بن كثير گويد: من همراه امام صادق عليه السلام بودم يك نگاهى به جمعيتطواف كننده كرد و فرمود: ما اكثر الضجيج و اقلّ الحجيج . بحار / 27 / 181
كار ابوبكر نه با عقيده شيعه جور در مى آيد، نه با عقيدهاهل تسنن . كار عمر نه با عقيده شيعه جور در مى آيد، نه با عقيداهل تسنن و نه با كار ابوبكر. يك كار جديد كرد و آن اين بود كه شش نفر از چهره هاىدرجه اول صحابه را به عنوان شورا انتخاب كرد، ولى شورايى نه به صورت بهاصطلاح دموكراسى ، بلكه به صورت آريستوكراسى ، يعنى يك شوراى نخبگان كهنخبه ها را هم خودش انتخاب كرد: على عليه السلام (چون على را كه نمى شد كنار زد)،عثمان ، طلحه ، زبير، سعد و قاص و عبدالرحمن بن عوف .
3 - عبدالرحمن بن ابى بكر، در سال 52 در حبشه از دنيا رفت . او را به مكه آورده ، بهخاك سپردند. عايشه از مدينه به مكه آمد و قبر او را زيارت كرد و بر او نماز خواند و درسوگ او اشعارى خواند. (29)