سرفراز کردن. [ س َ ف َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بلندقدر کردن. مهتر ساختن. عزت و آبرو بخشیدن : و آنکه را دوست بیفکند از پای سرفرازش مکن ار شاه جم است.خاقانی.بردر خویش سرفرازم کن وز در خلق بی نیازم کن.نظامی.سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع.حافظ.
معنی کلمه سرفراز کردن در فرهنگ فارسی
بلند قدر کردن . مهتر ساختن . عزت و آبرو بخشیدن .
جملاتی از کاربرد کلمه سرفراز کردن
توانم حلقه ها در گوش کردن سرفرازان را سر زلف تو گر در پنجه اقبال من افتد
خاکساری را بدل با سرفرازی ساختن پشت بر محراب طاعت بهر منبر کردن است