سر داستان گشادن

معنی کلمه سر داستان گشادن در لغت نامه دهخدا

سر داستان گشادن. [ س َ رِ گ ُ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از شروع کردن حرف و حکایت. ( آنندراج ) :
درد دل ما شنیدنی نیست
مگشا سر داستان ما را.باقر کاشی ( از آنندراج ).

معنی کلمه سر داستان گشادن در فرهنگ فارسی

کنایه از شروع کردن حرف و حکایت

جملاتی از کاربرد کلمه سر داستان گشادن

خواجو از آستان تو کی برود که رفته است حاصل روزگار او در سر داستان تو
در این لحظه گتسبی به تام حمله می‌کند؛ اما نهایتاً خود را کنترل کرده و از همه عذرخواهی می‌کند. اما دیزی که به واقعیت گتسبی پی‌برده‌است؛ از تام که خود را برنده مناظره می‌بیند، می‌خواهد که به خانه برگردند. در حین رانندگی برای برگشت، و پس از دعوای مِرِتِل و جورج بر سر داستان خیانت او، مِرِتِل پس از اشتباه گرفتن ماشین تام، به خیابان می‌دود و با ماشین گتسبی به‌طور مرگباری برخورد می‌کند. با اطلاع از مرگ مِرِتِل، تام که بعد از گتسبی حرکت کرده‌است؛ سرمی‌رسد و برای جورج فاش می‌کند، که ماشین متعلق به گتسبی است؛ و به دروغ جورج را مشکوک می‌کند، که گتسبی معشوق مِرِتِل است؛ و تقاص جنایتش را باید بپردازد.
چو رستم که او شد سر داستان لقب کرد دستان ورا باستان
اجازت رسید از سر داستان که دانا فروگوید آن داستان

1. داستان بقره كه سوره اى هم به همين نام در قرآن آمده است . خلاصه اين شگرف و درنوع خود بى نظير از اين قرار است كه : موسى (ع ) به قوم خود گفت خدا فرمان داده كه گاوى را بكشيد و آنها فكر كردند موسى (ع ) آنها را مسخره مى كند، ولى متوجه شدندكه موضوع جدى است . بعد مشخصات ريز گاو را در چند مرحله از موسى (ع ) گرفتند وبالاخره گاو را ذبح كردند. در اينجا (قرآن ، چنانكه گويى داستان پايان يافته است، داستان ديگرى را ذكر را مى كند اما بعد دوباره آن را به همين داستان ربط مى دهد: (واذا قتلتم نفسا فاداراءتم فيها و اللّه مخرج ما كنتم تكتمون ) (شما مرتكب قتل نفسى شديد و آن را به گردن يكديگر انداختيد و خدا چيزى را كه پنهان مى كرديد،آشكار كرد) ). و بعد دنباله داستان را پى مى گيرد و بر سر داستان گاو مى شود.اگر چه اين داستان در آيه فوق با كلّ داستان گاو رابطه دارد و مى بايست در سرآغازداستان مى آمد ولى در وسط داستان بازگو گرديده و شيوه (داستان در داستان ) رابرگزيده است كه علت گزينش ‍ اين شيوه در بحث هاى پيشين آمد.

بدو سر به سر داستان بازگفت که قلواد از آن رزم شد در شگفت
وان جشن را بدان به حقیقت که روزگار در داستان فخر سر داستان کند
برو سر به سر داستان بازگفت که تسلیم از رزم او شد شگفت
کنون آمدم بر سر داستان سخن بشنو از گفته باستان