[ویکی فقه] بدیهی است که این گونه نقل ها را ـ که درباره سخن گفتن امامان آمده ـ تنها زمانی می توان پذیرفت که مستند به منبع معتبری باشد؛ در حالی که چنین استنادی را در کتب معاصر نیافتیم. ۱. ↑ بیضون، لبیب وجیه، موسوعة کربلاء، ج ۱، ص۲۰۷، بیروت، مؤسسة الاعلمی، چاپ اول ، ۱۴۲۷ق.۲. ↑ طبری آملی، محمد بن جریر، دلائل الامامة، ص۷۷، قم، بعثت، چاپ اول، ۱۴۱۳ق. ...
جملاتی از کاربرد کلمه سخن گفتن امام حسین
خوله آهى كشيد و در حالى كه صورتش سرخ شده بود تصميم گرفت حرفهايش را بيانكند اما نتوانست . عبداللّه كه تعلّل او را در سخن گفتن ديد حوصله اش سرآمد و بلند گفت: تو را به خدا حرف بزن ، كه صبر و طاقتم به پايان رسيده است . خوله گفت : آنچهدر دل دارم مى گويم و از سرزنش هم با كى ندارم . منقبل از اين كه تو را ببينم با سعيد آشنا شدم و به او علاقه مند گشته ام و فكر مى كنماو نيز مرا دوست داشته باشد، و اين دوستى ما به خاطر همكارى در راه نجات على عليهالسّلام اصل شده است . سعيد صبح آن شبى كه عمر و عاص دستگير شدگان عين الشّمس رادر نيل غرق كرد به سوى كوفه حركت كرد و اين در حالى است كه او فكر مى كند تو ازجمله غرق شدگان هستى و فكر مى كنم اگر او بفهمد تو زنده هستى از شدّت خوشحالىمثل پرنده اى به سوى تو خواهد آمد. و آن گاه خوله تمام ماجراى آشنايى خود با سعيد رابراى عبداللّه نقل كرد.
لب شیرینت ار شیرین بدیدی در سخن گفتن بر او شکرانه بودی گر بدادی ملک پرویزت
هنگام سخن گفتن برنده سنانید بگسسته عنانید
371- معقول است كه در چنين هنگامى كه پيش از سخن گفتن پيامبرصل الله عليه و آله كسى او را تكذيب كرده است ، و اثر كلام راخنثى نموده ، وى نبايدچيزى بگويد. و لذاست كه مى بينيم همان حضرت در برابر سخن عمر نيز كه گفت : (انالرجل ليهجر): اين مرد هذيان مى گويد، سكوت مى كند.
و كلمه (ما) در جمله (فاما ترين ...) زائده است ، و كلام اصلى (ان ترى بشرافقولى ) بوده ، و معنايش اين است كه اگر فردى از بشر را ديدى و با تو حرفى زدو پرسيد كه اين بچه را از كجا آورده اى ؟ بگو... و مراد از (قولى بگو) سخن گفتننيست چون بنا شد سخن نگويد، بلكه مقصود از آن فهماندن است ، ولو به اشاره چونتفهيم به اشاره را هم قول مى گويند، و از فراءنقل شده كه هر چيزى را كه به انسان برسد، به هر طريق كه باشد عرب آن را كلام مىگويد مگر آنكه با مصدر تاءكيد شود كه در آن صورت مقصود تنها سخن گفتن خواهدبود.
اى فرزند! اگر سخن گفتن از نقره باشد، سزاوار است كه خاموشى از طلا باشد(167).
چون فاعل هر چه باشد، هيچ فعلى را انجام نميدهد، مگر آنكهكمال و تماميت وجودش اقتضاى آنرا داشته باشد، و بنابراين فعلى كه ازفاعل عالم سر مى زند، از اين جهت محتاج بعلم او است ، كه علمش آن افعالى را كه مايهكمال وى است از آن افعاليكه مايه كمال او نيست جدا كند، و تشخيص دهد. و بهمين جهت مىبينيم ، انسان در آن افعاليكه صورت علميه متعددى ندارد بدون هيچ فكرى و معطلى انجامميدهد مانند افعاليكه از ملكات آدمى سر مى زند، چون سخن گفتن ، كه آدمى در سريعترين اوقات ، هر حرف از حروف بيست و نه گانه را كه لازم داشته باشد، انتخاب نموده، و كنار هم مى چيند، و از چند كلمه جمله ، و از چند جمله سخنى ميسازد، بدون اينكه كمتريندرنگى داشته باشد.
اين گونه سخن گفتن ، سخت خداوند را به خشم و غضب مى آورد؛
در زمان تو ای امیر سخن شوخ چشمی بُوَد سخن گفتن
رحمت نکند بر دل بیچاره فرهاد آنکس که سخن گفتن شیرین نشنیدهست
خوشا به حال كسى كه كار، عمل ، دوستى ، خشم ، گرفتن ، واگذردن ، سخن گفتن وخموشى اش را براى خدا خالص گرداند.
تو زگفت خود شدی در دام و بند از سخن گفتن فتادی در کمند
کو مستمعی طالب؟ تا وقت سخن گفتن اندر سرا و سری زین مسئله اندازم
این گونه سخن گفتن حد همه کس نیست داند شمن آراستن روی وثن را
حکیمی کسی را شنید که سخن می گفت و خطا می کرد. گفت: درباره ی سخن تو گفته اند که سکوت به از سخن گفتن.
آنچه به سبب خاموشى از دست دهى ، تدارك آن آسانتر، تا آنچه به سبب سخن گفتن .نگاهدارى آنچه در ظرف است ، به استوارى بند انست نزد من ، نگاهداشتن چيزى كه در دستدارى ، بهتر تا طلب چيزى كه در دست ديگران است . شرنگ نوميدى ، گواراتر تا خواهشاز مردمان . روزى تنگ با پرهيزگارى ، بهتر كه بى نيازى با زشتكارى .
در صدر اسلام مسلمانان ، از پيامبر عليهم السلام مى خواستند كه هنگام سخن گفتن بهآنان نظر كند و آنان را مورد توجه قرار دهد، اما براى اين درخواست از كلمه اى استفاده مىكردند كه يهوديان مدينه آن را به معناى ديگرى گرفته و مسلمانان را مسخره مى كردند.
آن سخن گفتن تو هست هنوزم در گوش وان شکر خنده شیرین تو از چشمه نوش
بدو گفتند یک دم عمر بازست سخن گفتن هنوزت با ایازست
پس با اين حال اگر از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) درخواستنزول كتاب مى كنند، اين سوالشان به جز بهانه جوئى و جزاف معنائى ندارد، سوالىاست كه از كسى كه در برابر حق خاضع و براى حقيقت منقاد باشد هرگز سر نمى زند،تنها كسى كه چنين درخواستى مى كند كه در اثر عمرى هواپرستى دچار لغو و هذيانگوئى شده باشد و براى سخن گفتن خود هيچ قيد و شرطىقائل نباشد و سخنش هيچ پايه و اساسى نداشته باشد، نظير مردم مكه يعنى قريش كهدر عين اينكه قرآن داشت در بين آنان نازل مى شد، و دعوت قرآن ظهور مى يافت با اينحال مى گفتند: (لولا انزل عليه آية من ربه ) و يا مى گفتند: (او ترقى فى السماءو لن نومن لرقيك حتى تنزل علينا كتابا نقروه )0